♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . خیلےهم‌ناآرومےمیڪرد،طوریڪه‌
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . چندروزقبل‌ازمحرم¹³⁹⁴محسن‌به‌آرزوش رسیدورفتنش‌به‌سوریه‌‌محقق‌شد، اونروز وقتےدوستش‌تماس‌گرفت‌وخبردرست‌شدن ڪارش‌روداد‌ڪم‌مونده‌بودبال‌دربیاره😅 اماغم‌تموم‌وجودمنوگرفت! بغض‌ڪرده‌بودم‌،ولےنمیخواستم‌حال‌خوشش روخراب‌ڪنم! بھش‌گفتم؛میخواےبرےبرو میدونم‌شایدبرنگردے! اماهمینڪه‌تو، آرومےمنم‌آروم‌مےشم! داشتیم‌مےرفتیم خونه‌ےمادرم،محسن‌باخواهش‌وتمنابه‌من سپردڪه‌درموردرفتنش‌نه‌چیزےبه‌مادرم بگم‌ونه‌به‌مادرش🍃 احتمال‌مےدادڪه مخالفت‌ڪنن! فرداےاونروزمتوجه‌شدم ڪه‌باردارهستم. وقتےبه‌محسن‌گفتم؛ خوشحال‌شدوخداروشڪرڪردوگفت؛ دارم‌یه‌مردجاےخودم‌میزارمومیرم! گفتم؛حالاازڪجامعلوم‌ڪه‌پسرباشه؟! شایدبچه‌دخترباشه، گفت؛خیالت‌راحت،. پسره! اصلامیرم‌ازحضرت‌زینب‌میخوام ڪه‌پسرباشه✨ باردارےمن‌باعث‌نشد ذره‌اےتردیدتورفتنش‌به‌سوریه‌بوجودبیاد یاسفرش‌روعقب‌بندازه! چون‌تاریخ‌سفرش معلوم‌نبود، به‌من‌گفت؛درموردرفتنم‌با ڪسےصحبت‌نڪن!. ممڪنه‌بخاطربارداری توبارفتن‌من،مخالفت‌ڪنن😢 بااینڪه دوست‌داشتم‌بارداریم‌روبه‌همه‌بگم،اما به‌خاطرمحسن‌به‌ڪسےحرفی‌نزدم بایداشاره‌ڪنم‌ڪه‌محسن‌تودوران‌بارداری خیلے‌حواسش‌به‌من‌بودڪه‌هرجایی‌نرم وهرچیزےرونخورم! دغدغه‌ی‌اون‌براے تربیت‌علے‌چه‌قبل‌ازتولدوچه‌بعدازتولد خیلےزیادوعجیب‌بود، روےلقمه‌اےڪه میخوردیم‌خیلےحساس‌بود،خُمسش‌روبه موقع‌مےدادوردمظالم‌هم‌پرداخت‌میڪرد خیلےروےاین‌دومورددقت‌داشت . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f