زير بار کينه پرپر شد ولی نفرين نکرد در قفس ماند و کبوتر شد؛ ولی نفرين نکرد روزهای تيره، هريک شب‌تر از ديروز تار در ميان دخمه‌ای سر شد، ولی نفرين نکرد هرچه آن صيّادها را صيد خود کرد، اين شکار روزی‌اش يک دام ديگر شد، ولی نفرين نکرد روزه‌‌ی غم، سجده‌ی غم، شکر غم ،افطار غم زندگی با غم، برابر شد ولی نفرين نکرد وای اگر نفرين کند، دنيا جهنم می‌شود از جهنم، وضع بدتر شد، ولی نفرين نکرد وقت افطار آمد و ديدم که خرماها چطور يک به يک در سينه خنجر شد، ولی نفرين نکرد هي به خود پيچيد و لحظه لحظه با اکسير زهر چهره‌ی زردش، طلا‌تر شد؛ ولی نفرين نکرد آن دم بی‌بازدم، چون آتشی رفت و سپس آنچه بايد می‌شد آخر شد؛ ولی نفرين نکرد 💟شاعر: طلبه هنرمند ⬇️⬇️⬇️ 🆔@amozeshhaymaharati