۶ (کوفه) من اسیر کوفیانم جان رسیده بر لبانم بر فلک می رسد سوز آهم بر سران بریده نگاهم ای برادر حسین جان حسین جان۲ ای امان از شهر کوفه غنچه ی غم زد شکوفه کوفیان جمله نامرد و پستند قلب ما را ز کینه شکستند ای برادر حسین جان حسین جان۲ کوفی از ما کینه دارد کینه ای دیرینه دارد کوفیان مردمی بی حیایند اهل تزویر نیرنگ ریایند ای برادر حسین جان حسین جان۲ یوسف کنعان زینب قاری قرآن زینب رو به رویم تویی در تجلی داده صوت تو بر من تسلی ای برادر حسین جان حسین جان۲ چشم زینب سوی نیزه کن نظر از روی نیزه کن نظر تو به حال سکینه می زنند کودکان را ز کینه ای برادر حسین جان حسین جان۲ بر سر نیزه سر تو پیش چشم خواهر تو تا که دیدم سرت در مقابل ای برادر زدم سر به محمل ای برادر حسین جان حسین جان۲