. 📋 کیست این کشته که جان همه قربان تنش ✔️ ✔️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کیست این کشته که جان همه قربان تنش! خاک صحرا، کفن و خون گلو، پیرهنش این همان کشته ی اشک است که تا روز جزا دل مردان الهی شده بیت الحزنش این شهیدی است که تا صبح قیامت هر روز تازه تر گرددو گردیده، عزای کهنش   باغبان کس نشنیده است که از بی آبی آب از خون دل خویش دهد بر چمنش از لا به لای زلف هایش ماه میریزد از گوشه ی لبهای حسرت آه میریزد در امتداد سیر او الماس نورانی از زیر نعلینش میان راه میریزد ناز نگاهش گر به کوهستان شود نازل از پای می افتد شبیه کاه میریزد ان نازنین شهزاده ی عالم علی اکبر کز استین نومرانش شاه میریزد یعقوب اگر بیند جمالش به دست خویش یوسف نه عالم را به قعر چاه میریزد سیمرغ دور از وهم این عالم علی اکبر عطر محرم های هر سالم علی اکبر جان است و جانِ عالم و ادم بقربانش ابر کرامت میرود هر جا به فرمانش از پیش از که سبز گردد پشت لبهایش سرسبز بوده خانه اش از خوان احسانش اول خدا دوم حسن سوم علی اکبر او سفره دار شهر شد بعد از عمو جانش قبل از اذان دلربایش شهر ساکت بود گوش مدینه بود و نجوا های قرانش با پرسشِ، آیا به حق ،ما کشته می گردیم ؟ دارد گواهی میدهد از عمق ایمانش فرمود فردا من به پای یار میمیرم بهر تو ای بابا هزاران بار میمیرم لیلی دلها (لیلی لیلا) برده از عالم تحمل را روی ملیحـش شور داده هر تغزل را بوسید روی عمه و بیرون از خیمه طاقت نمی آورد بیش از این تأمل را عالم ندیده شیر بر دوش عقاب آید دیده است قبلا در رکاب شیر دلدل را تکرار شد کرار و شیر از بیشه بیرون شد اثبات کرد از ناز شست خود تسلسل را دریای لشکر دید اقیانوس راهی شد با یک رجز انداخت در میدان تقلقل را عباس رزمش را چه شور انگیر می بیند از اینکه اکبر دشمنش را ریز می بیند می بیند عباس علی صفین دیگر را در اکبرش خود را و در ارباب حیدر را زینب کنار خیمه با دلشوره می گوید عمه بگردد ای قد و بالای اکبر را تیغ و علی با هم شبیه ذوالفقاری بود که می درید از هم چونان کرباس لشکر را از پیش رویش گندم ری را درو می کرد وز پشت سر میریخت از سر دار ها سر را در خدمت شمشیر اکبر بود عزرائیل بی صور اسرافیل بر پا کرد محشر را از سنگ باران ناگهان میدان تلاطم شد اکبر میان گرد و خاک از دیده ها گم شد از تشنگی کم کم ز کار افتاد بازویش چشمش سیاهی رفت و از تن رفت نیرویش خورشید هم گم کرد خورشید جمالش را پوشاند خون فرق خورشید علی رویش با اهل کوفه مسجد کوفه مجسم شد از خود رد شد تیغ و آمد تا به ابرویش فریاد وا اماه امد از دل میدان ان لحظه ای که رفت نیزه بین پهلویش افتاد روی خاک و در دم ارباً اربا شد بابا به بالینش رسید اما به زانویش عباس دشمن را ز دورا دور پس میزد ارباب بر جسم علی اکبر نفس میزد علی اکبر که بر زمین افتاد آسمان آفتاب را گم کرد پدر امد به یاریش برود من بمیرم رکاب را گم کرد پسر بو تراب بین تراب نوه ی بوتراب را گم کرد جلد قران خویش پیدا کرد برگه های کتاب را گم کرد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .