ا. ش. وقتی رسیدم خانه، همسرم با اشک گفت: «خبر رو شنیدی؟ حزب الله رسماً اعلام کرد...» با ناراحتی سری تکان دادم و وارد خانه شدم. همسرم جلو آمد و گفت: «نیت کردم النگوم رو بدم برای لبنان. موافقی؟» چیزی نگفتم هنوز در فکر سید بودم و حواسم خیلی سر جایش نبود. دوباره پرسید. گفتم: «برای شماست و تصمیمش با شماست.»