عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهل_و_دوم #خانومہ_شیطونہ_من [محمدرضا] حال
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ [باران] دو روز مثل برق و باد گذشت و الان منو فاطمه کنار کاروان وایستادیم و بابک داره سفارشات لازم و بهمون میکنه از دیروز یک بند داره اینا و میگه دیگه کامل تمام حرفاش و حفظ شدم اما میدونم نگرانمه برا همین چیزی نمیگم همین لحظه یکی از بچه ها که مسئول کاروان بود گفت: همگی سوار شدید که اتوبوس میخواد حرکت کنه بابک: خب باران دیگه سفارش نکنم مواظب خودت هستی وقتی رسیدین بهم زنگ میزنی خیلی تو گرما هم نمیری خون دماغ شی باشه؟ من: چشم داداشی چشم بابک روی سرم و بوسید و بعد خدافظی با فاطمه سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس بعد اینکه همه سوار شدن راه افتاد دوتا اتوبوس بودیم یکی برای اقایون و یکی برای خانوما یکم که گذشت یکی از دخترا گفت : اقای رحمانی میشه یه مداحی بزارید ؟ اقای رحمانی : بله با پخش شدن مداحی اشک تو چشام جمع شد و نگاهم و دوختم به بیرون و به مداحی گوش کردم منم باید برم آره برم سرم بره! نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره! یه روزی هم بیاد؛ نفس اخرم بره! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دستمو گرفتم جلو دهنم تا صدای هق هقم و کسی نشنوه حسین اقام ، اقام ، حسین اقام ، اقام ، اقام یه دسته گل دارم برای این حرم میدم! گلم که چیزی نیست ، برا حرم سرم میدم! گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم! نمی دونم کی اما کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد با تکونای دستی اروم لای چشمام و باز کردم دیدم فاطمه است ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️