عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_نود_و_پنجم #خانومہ_شیطونہ_من روی تشک دراز کشیدم و دست
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ محمدرضا خیز برداره سمتش و دستشو بزاره روی دهنش تا دیگه جیغ نکشه نفس راحتی کشیدم که با حرف امیرسام آب دهنم پرید گلوم و باعث شد به سرفه بیوفتم امیرسام: دایی ... زندایی میخواست تورو بکشه ؟ محمدرضا تا اومد حرف بزنه امیرسام باذوق اومد سمت منو دستمو گرفت و کشید و گفت: زندایی جونم بیا ... بیا دوتایی دایی و بکشیم من از خنده ترکیده بودم و محمدرضا هم وایستاده بود و پوکرفیس به امیرسام نگاه میکرد😐 با دیدن قیافش خندم بیشتر شد... سام دستی پشت گردنش کشید و با گیجی گفت: چیز خنده داری گفتم؟ من: نه عزیزم خیلی هم حرف خوبی زدی با این حرفم طوری ذوق کرد که گفتم الان پس میوفته از خوشحالی محمدرضا سری با تاسف تکون داد وبا شوخی گفت گفت: بیا این از زنم اینم از خواهر زادم که میخوان بکشنم هیییی زورگار و از اتاق رفت بیرون منم بعد پوشیدن چادرم دست سام و گرفتم و پشت سر محمدرضا رفتم بیرون من: سام کاری داشتی که اومدی تو اتاق؟ سام بامزه یکی زد روی پیشونیش و با لحن بانمکی گفت: مگه شما میزارید اخه ... یادم رفت برای چی اومده بودم مامان جون گفت بیام برای شام بیدارتون کنم من: اهان ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️