بی کرانه
چون اشک ماهیان که به دامان نمیرسد
یک روح زخمخورده به درمان نمیرسد
میداند این درخت که گل داده در خزان
این بار برگ او به زمستان نمیرسد
این هم که پاسخی ننویسند پاسخیست
امّا به دست نامهرسانان نمیرسد
«بسیار خب مزاحم اوقاتتان شدم...»
بغضی که خورده شد به لب آسان نمیرسد
پشت سرت نگاه نکن دست هیچکس
بر شانۀ تکیدۀ لرزان نمیرسد
یک روز عشق مثل جنون بیکرانه بود
حالا ولی به پیچ خیابان نمیرسد
سهم خداست هستی پرکبریای عشق
روح زلال عشق به شیطان نمیرسد
این شاخۀ بلندتر از هرچه دسترس
هرگز به دستهای هراسان نمیرسد
عشقی که عشق باشد
بیمرز و انتهاست
اینقدر کودکانه به پایان نمیرسد
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh