بریده بودم؟ نمی‌دانم. هر چه بود پیش از ظهر روی یکی از تخت‌های آن قهوه‌خانه خوابیدم و پس از نماز دخل یک دمابان چای را در آوردم. شک داشتم که این تغییر و تأخیر درست بوده باشد تا در درختی ساکت و خلوت تنگه‌ی پاطاق گوشیم زنگ خورد؛ لحظه‌هایی بعد قبراق روی آنتن زنده‌ی شبکه‌ی افق بودم...