خاطرات شهیده ۹۷ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⃣7⃣ مهری و مینا همراه چند تا از دوستانشان به شوش رفته بودند و در عملیات فتح المبین امدادگری می کردند. بچه ها بعداً تعریف کردند که خبر شهادت زینب در شاهین شهر، همه ی کسانی را که در بیمارستان بودند تکان داده بود؛ زینب از همه ی آنها جلوتر افتاده بود. زینب جبهه را با خودش برده بود. مهری و مینا همراه پروین بهبهانی و پروین گنجیان، که خانواده هایشان جنگ زده و در اصفهان بودند، از شوش به اهواز رفتند تا بلیط اتوبوس تهیه کنند و خودشان را به اصفهان برسانند. اهواز بلیط گیر نمی آمد. به خاطر عملیات فتح المبین، وضع شوش و اهواز جنگی بود. مینا و مهری از مخابرات به خانه ی دارابی تلفن کردند. من پای تلفن رفتم. آنها پشت خط گریه می کردند. مینا می گفت:« مامان، آخر چطور؟ چرا زینب شهید شد؟» مهری هم که نگران من بود، همه اش از حال من می پرسید. من فقط گفتم:« زینب باز هم از شما جلو زد. زینب همیشه بین شما اول بود.» بچه ها به زحمت بلیط اتوبوس پیدا کردند. مینا مجبور شد توی اتوبوس کنار دست راننده جای شاگرد بنشیند. مهران نتوانست مهرداد را پیدا کند. روز تشییع زینب، همه بودیم به جز مهرداد؛ مهردادی که بین چهارتا خواهرهاش، به زینب از همه وابسته تر بود. ادامه دارد... @fatholfotooh