ای عقل من! ای قاضیِ ناعادل من!
یک بار جایت را عوض کن با دل من
آنجا ببین قد میدهی اصلا به چیزی؟
از عشق پیدا میکنی راه گریزی؟
اصلا برای عاشقی داری جوابی؟
یا میتوانی بعد از آن شبها بخوابی؟
رفتارهای عشق علت دارد اصلا؟
دیوانگی اینجا خجالت دارد اصلا؟
جای دلم بنشین غرورت را ببینم!
سرشاخ شو با عشق زورت را بببینم!
باید به او خیره شوی اما نلرزی
با «دوستت دارم» شنیدنها نلرزی
محکم بگیری ماهی بیتاب خود را
صیاد وقتی میکشد قلاب خود را
تو میتوانی بال روحت را بچینی؟
یا در توانت هست خوابش را نبینی؟
آن کس که میشستی گناهش را همینجاست
پس کو؟ بدیهایش از اینجا نیز پیداست؟
دیگر اگر چیزی نمیبینی نترسی
دائم اگر هم شاد و غمگینی نترسی
ما عاشقان خو کردهایم اینجا به کوری
یعقوبهای پیر تن داده به دوری
اما تو تا دیدی کم آوردی رها کن
مثل همیشه پای خود ما را فدا کن
جانی اگر مانده فقط بردار و برگرد
ما هم نمیگوییم قاضیمان کم آورد!
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem