_ بچهها! دارد عمو با مشک راهی میشود
_ آب یعنی میرسد؟ _ هرچه بخواهی میشود
یا اخا! عباس! اینک اذن میدان میدهم
جان من برگرد! من با داغ تو جان میدهم
_ تو خودت دیدی سکینه که عمو با مشک رفت؟
_ با همین چشمان خود دیدم که او با مشک رفت
یا اخا! سقا! حرم تشنه است مشکی آب کن
غنچههای پر پرِ در خیمه را سیراب کن
دل پریشانی! فرات آیا خطر دارد پدر؟
آب آوردن رجزخوانی مگر دارد پدر؟
نیزه بر کف مشک بر پشت و علم بر دوش او
آب بیش از هر زمانی تشنهٔ آغوش او
اصغرم لبهای خشکت را دگر بر هم مزن
آب دارد میرسد قدری تحمل طفل من!
علقمه از پشت نخلستان به او رخ مینمود
مشک بود و تشنگی بود و فراوان آب بود
بچهها وقتی عمو آمد تشکر میکنید
بعد هم از آب مشتِ تشنه را پر میکنید
آب آرام و دلِ عباس در جوش و خروش
آب دارد التماسش میکند قدری بنوش
تاکنون حتما عمو دیگر رسیده پای آب
آب نوشیده است و جان دارد بیاید با شتاب
مشک را پر کرد و دستِ رد به بغض آب زد
هرچه آب از تشنگی گفت او دم از ارباب زد
از عمویم باوفاتر نیست بابا گفته است
قول اگر داده یقین کن میرسد ساغر به دست
مشک بر دوش از میان تیرباران میگذشت
نیزهها نزدیک میشد او خروشان میگذشت
شک ندارم این صدای غرش اسب عموست
گفته بودم چارهٔ این العطشها دستِ اوست
رسم نامردی کمین کرده است پشت نخلها
تیغها خیره است بر آن دست پشت نخلها
من که از دست خودش باید بنوشم آب را
من هم از بابا شنیدم دست او دارد شفا
مشک بر دندان شتابان با همه جوش و خروش
تیر باران تیر باران آه مشکش آبروش
آب از کوچکتر است اول به اصغر میدهیم
به عمو هم آخرش یک جرعه دیگر میدهیم
چشم تا آمد بیندازد به مشکِ واژگون
چشمهایش را به تیر دیگری پر کرد خون
بچهها اصغر چرا هی بر زمین پا میزند؟
کم کمک دارد دلم شور عمو را میزند
ناگهان در علقمه پیچید بانگ «یا أخا»
میدود با قد خم مولا به دنبال صدا
آب ما اصلا نمیخواهیم برگرد ای عمو
تشنة آن صورت ماهیم برگرد ای عمو
پس عمو کو پس چرا برگشتهای تنها پدر؟
اینچنین دستی به پیشانی و دستی بر کمر؟
تا عمود خیمهٔ عباس را پایین کشید
بغضِ سنگینی صدای العطشها را برید
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem