بسم‌الله الرحمن الرحیم یاللعجب آن ملعون آمده بود شما را پشیمان کند. همان موقع که حیدر امیرالمومنین، پسرانش را دوشادوش خود به میدان نبرد می‌برد. توی بحبوحه جنگ. وقتی امر پدرِفرمانده را بر چشم سرمه کردید و به میدان، دل زدید. یکی به طعنه گفت:« ای عباس تو از چه می‌جنگی؟ که پدرت، حسن و حسینش را بیشتر از تو دوست دارد. چرا که قبل از آن‌ها تو را دم تیغ مرگ فرستاده است.» همان موقع سینه سپر کردید و تیر نگاه نافذتان را توی سیاهی وجودش نشاندید که:« چه بی خردی تو ای ملعون. مگر نمی‌دانی که انسان برای حفظ چشم‌ها اول دستش را جلو می‌آورد؟ » و لال شد... و همه لال شدند. آقا جانم با چه رویی باز پیش شما حرف از امان نامه زدند؟؟؟ ✍فاطمه بهرامی https://eitaa.com/ghalambarmidaram