مجله قلمــداران
🔥🔱🔥🔱🔥🔱 🔱🔥🔱💀🔱 🔥🔱💀 🔱💀﷽ 🔥🔱 🔱 #اعترافات_شیطان_به_یک_زن #قسمت_سوم #ف_مقیمی زن، ایستاده‌بود و ماشین‌ها یک
🔥🔱🔥🔱🔥🔱 🔱🔥🔱💀🔱 🔥🔱💀 🔱💀﷽ 🔥🔱 🔱 وقتی با او بودی صورتت آرام بود. می‌خندیدی. دروغ چرا؟ حسودی‌ام می‌شد. عشقت به او، من را از تو دور می‌کرد. از من که همیشه بیشترین لذت‌ها را به تو می‌دادم! تو زیادی به آن مرد اعتماد داشتی و این غلط بود. هیچ انسانی قابل اعتماد نیست! هیچ انسانی! این را کسی می‌گوید که از روز اول با این جماعت سر و کار داشته است. و من چون دوستت داشتم هر روز و هر شب این ذکر را توی گوش‌های پنبه‌زده‌ات می‌خواندم! می‌گفتم:« مراقب شوهرت باش! گوشیش‌و چک کن». ولی تو به آن پنبه‌های توی گوشت خو گرفته بودی و همین کارم را سخت کرد. ایرادی ندارد! من مرد کارهای سختم! برای جلب اعتمادت باید رفیقت می‌شدم. باید باور می‌کردی من صلاح تو را می‌خواهم. هر روز با تو حرف می‌زدم. مهم نبود چندبار، مهم نبود چقدر گوش می‌دهی. من فقط وظیفه‌ام را در قالب تکرار انجام می‌دهم. همان چیزی که شما به آن می‌گویید وسوسه. سعی می‌کردم خاطره‌ی دعوا را یادت بیندازم. صدای زن را توی گوشت زیاد می‌کردم و می‌گفتم : «من واقعاً نگران زندگیت هستم. شوهرت واقعاً کیمیاست. دیدی توی جامعه چقدر دزد زندگی ریخته؟! باید از این به بعد حواست به خودت باشه. نشنیدی اون زن چی گفت؟ اگه واقعاً یکی مثل اون، دل شوهرت‌و ببره چی؟ توی خونه براش آرایش کن. لباس‌های خوب بپوش. موهات رو مدل بده. عطر بزن.» یک روز، خوب به حرف‌هایم فکر کردی. حرف حق را همه می‌پذیرند. حتی من و توله‌هایم. منتها غرور نمی‌گذارد اعتراف کنیم. نصیحت‌های من هم به تو حق بود. شبیه حرف‌های خدا و پیغمبرت. تو می‌دانستی این کارها زندگی‌ات را زیبا می‌کند. زندگی‌ات زیباتر شد. اما این‌بار دیگر حسودی نکردم چون تو مطاع من بودی نه خدا! هر روز وضو می‌گرفتی. بعد آرایش می‌کردی و به استقبال شوهرت می‌رفتی. می‌دانی بعد از آن روز اولین باری که برایت لبخند زدم کی بود؟ وقتی که پیشنهاد دوستانه‌ام را خیلی راحت پذیرفتی. پیشنهادم این بود: « چرا خودت‌و عذاب می‌دی؟ صورتت‌و به این قشنگی درست کردی تا شوهرت ببینه. حالا که دیر کرده و تو هم وضوت باطل شده یکم بیشتر صبر کن. خود خدا بهت تا دیروقت فرصت داده تو نمی‌خواد کاسه‌ی داغ‌تر از آش شی. بذار شوهرت بیاد از آرایشت لذت ببره بعد نمازتم می‌خونی. والله که رضایت خدا در رضایت شوهرته!» از آن روز به بعد دیگر تو دائم‌الوضو نبودی! چه بی‌آرایش و چه با آرایش نمازهات به تاخیر می‌افتاد. تو نمی‌خواستی بشنوی ولی من خوب می‌شنیدم که مَلک سمت راستت چقدر توی گوشت فریاد می‌کشد. تو نمی‌دیدی ولی من می‌دیدم که چطور سیل رحمت و برکت از زندگیت کم می‌شد. من به چشم خود دیدم فرشتگان محافظ چشم زخم و بلایا که خدا برای تک تک شما مقدر کرده خانه‌ات را ترک کردند.. وقتی آنها رفتند خانه جولانگه من شد. کم‌کم به من بیشتر از وجدانت اعتماد پیدا کردی. گفتم:« برای اینکه از مد روز و طنازی عقب نمانی بشقاب ماهواره وصل کنید. هرچه باشد تو هم باید بفهمی دنیا دست کیست. تا کی باید از دهان این و آن اسم برنامه‌هایی را بشنوی که تا به حال ندیدی؟» تا دلت می‌لرزید قرصش می‌کردم که خیالت راحت! مهم طرز استفاده از تکنولوژی است. درست مثل کاربرد چاقو! تو سعی کن از راه درستش استفاده کنی. تا چندماه اول شبکه های مذهبی و چند شبکه‌ی موزیک و فیلم ایرانی نصب کردی. ولی وقتی از دوست‌های جدید باشگاهی‌ات تعریف قصه‌ی یکی از سریال‌های جم را شنیدی در گوشت گفتم:«فیلم که اشکال نداره! هم سرت‌و گرم می‌کنه، هم چشم و گوشت باز می‌شه.دیگه هم مجبور نیستی عین خنگ‌ها به دوستات نگاه کنی و نفهمی دارند راجع به چی حرف می‌زنن! » دیگر مثل قبل سرسخت نبودی. گفتم که! حسابی باهم رفیق شده بودیم. یک خانواده‌ی ناگسستنی! با هم می‌نشستیم فیلم‌ها را می‌دیدیم. من و تو و شوهرت به همراه توله ‌های من که توی خانه‌ات جفتک بارو می‌زدند. ادامه دارد... ارسال این داستان بدون ذکر نام نویسنده و کپی بدون لینک کانال اشکال شرعی و قانونی دارد. 💥@ghalamdaaran💥 🔱 🔥 🔱💀 🔥🔱💀 🔱🔥🔱💀 🔥🔱🔥🔱🔥🔱