eitaa logo
مجله قلمــداران
5.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
306 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥🔱🔥🔱🔥🔱 🔱🔥🔱💀🔱 🔥🔱💀 🔱💀﷽ 🔥🔱 🔱 من وقتی که سرت عربده می‌کشید، آنجا بودم! اشک‌هایت را دیدم! توی گوشت گفتم غصه نخور! این مرد لیاقت تو را ندارد!‌ یادت هست؟ تو میان ضجه‌هات حرفم را بلند بلند تکرار کردی تا او بشنود و آتش بگیرد. من گفتم: «بله همین درسته!» خیلی حرف‌های دیگر هم یادت دادم. همه را گفتی. او عصبانی شد؛ خیلی عصبانی! که خب، قابل پیش‌بینی بود! تا دیدم سرت گرم داد و قال شده رفتم سراغ او! تشر زدم که:«واقعا که هیچ بویی از مردونگی نبردی! همین‌طوری راحت نشستی تا اون هرچی دلش می‌خواد بارت کند؟ می‌بینی؟! داره بهت می‌گه عوضی زن باز! تو که زن‌باز نیستی! تو فقط از راه حلالش با یکی خوابیدی؛ جنایت که نکردی! کجای دین خدا نوشته صیغه حرامه؟ تا چهار زن حلاله و چهل‌ صیغه مباح!» من همیشه در این‌طور مواقع خوب به داد دل و آبرویتان می‌رسم. دیوار حاشا را آجر آجر بالا می‌برم و در حال اضطرار کمکتان می‌کنم که از رویش بالا بروید. شوهرت هم از این قائله مستثنی نیست. دست به دستم از دیوار بالا رفت و کلماتم را با غیظ کوبید توی صورتت. تو از زور خشم قرمز شده بودی. نمی‌دانی چقدر در این حالت خوش‌گل می‌شوی! گفتی: « لعنت به تو و اون اسلامی که بهت چنین مجوزی داده! مرتیکه‌ی عیاش عوضی» از خنده ریسه رفتم! چه جواب دندان‌شکنی دادی زن! شنیدن این جواب از زبان زنی که خیلی ادعای مسلمانی‌اش می‌شد جذاب بود. نزدیک بود عذاب وجدان بگیری و استغفار کنی که دستپاچه رفتم سراغ شوهرت. بهش گفتم:« دِ خجالت بکش بی‌غیرت! هر چی توی دهنشه داره بارت می‌کنه» خیلی مرد حرف گوش‌کنی است! محکم کوباند توی دهنت تا دیگر زر اضافه نزنی. چه قدر هم لوس هستید شما آدم‌ها! یک چک ساده عذاب وجدان دارد؟ اصلا به‌نظر من وجدان زجرآورترین خلقت انسان است! چون آرامش را از آدم می‌گیرد. خواست بیاید بغلت کند؛ بگوید غلط کردم که کشیدمش کنار! گفتم:«حقشه! نازش‌و نکش!» احمق جواب دادکه « بابا گناه داره! نباید دست روش بلند می‌کردم!» یکی نبود بهش بگوید تو که به احساس و اعتمادش دست‌درازی کردی، حالا یکی هم توی صورتش زدی! دنیا که به آخر نرسیده! بهش گفتم:« اگه نمی‌زدی الان همین‌طوری روده‌درازی می‌کرد و بحث به جاهای باریک می‌کشید. آفرین مشت خوبی بود! حالا هم بی‌خود اینجا نمون. زیر لب فحشی بده. بعد بزن از خونه بیرون تا بفهمه خیلی از دستش کفری شدی! این‌طوری اصلاً شاید هم فکر کنه خیانتی در کار نبوده و تو بهت برخورده. آره اصلاً به‌نظرم همین‌کار بهتره! لزومی نداره با این روحیه‌ی حساس بفهمه داری چی کار می‌کنی! یه طوری رفتار کن که انگار بهت تهمت زده! یادت باشه اگه اشتباهت‌و قبول کنی تا آخر عمر باید بهش سواری بدی.» شوهرت حالش خوب نبود. بدجوری گیج می‌زد. توی این شرایط تنها کاری که می‌توانستم برای آرام کردنش کنم همین بود! ادامه دارد... ارسال این داستان بدون ذکر نام نویسنده و کپی بدون لینک کانال اشکال شرعی وقانونی دارد. 💥@ghalamdaaran💥 🔱 🔥 🔱💀 🔥🔱💀 🔱🔥🔱💀 🔥🔱🔥🔱🔥🔱
🔥🔱🔥🔱🔥🔱 🔱🔥🔱💀 🔥🔱💀 🔱💀﷽ 🔥🔱 🔱 او که رفت، آمدم سراغ تو! باید برات فکری می‌کردم. آخر بدجوری گریه می‌کردی. باورت نمی‌شد بعد از یازده سال از دست کسی که پیش همه بزرگش کرده بودی کتک بخوری! خب اگر نظر من را بخواهی حقت بود! بارها بهت گفته بودم به این مرد اعتماد نکن! چندبار گفتم موبایلش را چک کن؟ چند بار گفتم برو دنبالش تا محل کار ببین چه‌ غلطی می‌کند؟! چندبار گفتم حواست باشد با کی می‌رود با کی می‌آید؟ همه‌ی این‌ها را مادر و خواهرش یادش داده‌اند! اصلاً از کجا معلوم این ایکبیری را همان‌ها برایش پیدا نکرده باشند؟! بلند شو! بلند شو زنگ بزن به مادرشوهرت! هرچه بلد هستی بارش کن. برایشان خط و نشان بکش. تهدیدشان کن!» ریش و قیچی را دست خودت سپردم. یک‌چیزی را می‌دانستی؟ وقت‌هایی که عصبانی هستی رام‌تری. رفتی سراغ تلفن. اولش کمی تردید داشتی چون توی این مدت هیچ کس از جیک و پیک زندگی‌ات خبر نداشت. همه فکر می‌کردند خوشبختید! خوب البته این هنر من بود که زندگی شیرین‌تان را تلخ کردم. من توی این یازده سال کم زحمت نکشیدم! یازده سال باصبر و حوصله برای تو و شوهرت نقشه‌ کشیدم. حالا حالاها هم کارت دارم. من برخلاف شما آدم‌ها از زیر کار در نمی‌روم! تا کارم را تمام نکنم خوابم نمی‌برد. زنگ زدی بدون سلام شروع کردی! هرچی توی ذهن و‌ دهنت بود خالی کردی روی سر مادرشوهرت! تو واقعاً وقتی عصبانی می‌شوی خیلی جذاب‌تری! عاشق این روی دیگرت هستم! مادرشوهرت می‌خواست با چرندیاتش آرامت کند که اشاره کردم:«قطع کن» تو هم قطع کردی. پرسیدم:«حالت چطوره؟» نفس عمیقی کشیدی و گفتی:«دلم خنک شد. از فردا من می‌دونم و اونا. روزگارشونو به آتیش می‌کشم.» کیف کردم از جسارتت. انسان‌های جسور موجودات تحسین‌برانگیزی هستند. اولین‌باری که جسارتت حیرت‌زده‌ام کرد می‌دانی کجا بود؟ سر چهار راه. همان روزی که زن مو قرمز مانتو کوتاه را دیدی. یادت می‌آید؟ ندا هم پیشت بود! ادامه دارد... ارسال این داستان بدون ذکر نام نویسنده و کپی بدون لینک کانال اشکال شرعی وقانونی دارد. 💥@ghalamdaaran💥 🔱 🔥 🔱💀 🔥🔱💀 🔱🔥🔱💀 🔥🔱🔥🔱🔥🔱
مجله قلمــداران
🔥🔱🔥🔱🔥🔱 🔱🔥🔱💀 🔥🔱💀 🔱💀﷽ 🔥🔱 🔱 #اعترافات_شیطان_به_یک_زن #قسمت_دوم #ف_مقیمی او که رفت، آمدم سراغ تو! باید
🔥🔱🔥🔱🔥🔱 🔱🔥🔱💀🔱 🔥🔱💀 🔱💀﷽ 🔥🔱 🔱 زن، ایستاده‌بود و ماشین‌ها یکی یکی برایش نگه می‌داشتند ولی او سوار نمی‌شد! تو با عصبانیت رو به ندا گفتی که: « خدا لعنت کنه این هرزه‌ها رو. می‌بینی چندتا مرد براش ترمز می‌کنند؟» تا زمانی که زن آنجا بود هیچ کس محلتان نمی‌داد. خیلی عصبانی شدی. دیرت شده بود. سرو وضع زن هم حسابی کفرت را درآورد. رفتی سمتش گفتی:« پس چرا سوار نمی‌شی؟ واسه چی اینهمه مدت چهار راه‌و بند آوردی؟» زن با تعجب نگاهت کرد و عینک دودی‌اش را درآورد. گفت:«جانم؟!» گفتی: «زهرمار جانم! چهارراه که جای هرزگی نیست.» به زن برخورد. با عصبانیت گفت:«هرزه هفت جدوآبادته» دعوای مفصلی راه انداختید! ملت هم مثل من می‌خندیدند. بعضی‌هاشان شاگردهای خودم هستند. مثل من از دیدن این صحنه‌ها خوششان می‌آید. خب این هم برای خودش تفریحی است! تو با کیفت افتادی به جان آن زن و او چادر و روسری‌ات را درآورد؛ موهای پریشانت را کشید. امان از این دوستت ندا که همیشه کاسه‌ی داغ‌تر از آش می‌شود. از او خوشم نمی‌آید. با اینکه خیلی جاها رامم شده ولی نمک‌نشناس است و ترسو! زود به دست و پای خدا می‌افتد و عز و جز می‌کند! بعد هم پای جد و آباد مرا وسط می‌کشد و دودمانم را به لعنت می‌بندد! خلاصه از میان معرکه کشیدت کنار و چادر و روسری‌ را روی سرت انداخت. زن موشرابی به مردهایی که می‌خواستند شما را سوا کنند حرف استخوان‌سوزی گفت. نه که فکر کنی من یادش دادم نه. شما انسان‌ها، از یک جایی به بعد دیگر برای خرده کاری‌هایتان احتیاجی به من ندارید. خودتان استاد می‌شوید. گفت: «زنیکه دهاتی امل، فضول مردمه. فکر کردن مملکت رو خریدن. نکبت‌ها بوی گند عرقشون همه رو عاصی کرده، می‌ترسن ما دل شوهراشون‌و ببریم!» می‌دانم می‌دانم! حرف‌های خوبی نزد. ولی چیزی که عوض دارد گله ندارد. از گوش‌های تو آتش زبانه می‌کشید. ببین! می‌خواهم بدانی من اصلاً بدجنس نیستم. واقعاً در آن لحظه حق دادم عصبانی بشوی همان‌طور که به او حق می‌دادم! من به حقوق بشر احترام می‌گذارم. طرف تو فقط ندا بود و طرف او یک عالم مرد آب دهان راه افتاده که به خواست من کنارش بودند و دلداری‌اش می‌دادند! تو سمتش خیز برداشتی:«امثال توی هرزه نمی‌تونند زندگی من‌و خراب کنند. شوهر من به صورت کثیف تو تف هم نمی‌ندازه. لیاقت تو یکی عین خودته. لیاقت تو مردایی‌اند که وجودشون مثل خودت بوی گند می‌ده و هزارو یک درد بی‌درمون دارند.» خوشحالم که اینها را گفتی. هیچ وقت اجازه نده چیزی توی دلت بماند. این توصیه ‌ای است که همیشه به شما آدم‌ها می‌کنم. خشمتان را بیرون بریزید. له کنید کسی را که لهتان می‌کند. بکشید آن کس را که عذابتان می‌دهد. مراعات هیچ کس هم نکنید. ندا دستت را کشید و از میان جمعیت بیرونت برد. هی سقلمه می‌زد:«زشته. نمایش نده! ما با اون فرق داریم. حیا کن دختر.» او برعکس من از دستت عصبانی بود. می‌گفت تو با رفتار نسنجیده‌ات آبروی مسلمان‌ها را بردی! اما من که اینطور فکر نمی‌کنم. تو فقط وظیفه‌ی شرعی‌ات را انجام دادی و نهی از منکر کردی. همین‌ها را به ندا گفتی. آفرین! باید می‌فهمید اگر ادعای دین‌داری‌اش می‌شود باید در این موقعیت‌ها چطوری تا کند! به پیشنهاد من از او با قهر و اخم و تخم جدا شدی و با هم به خانه برگشتیم. نیازی به تشکر نیست! در مرام من نیست که توی بحران دوستانم را تنها بگذارم. از آن روز به بعد مسئولیتم نسبت به تو سنگین‌تر شد. باید بیشتر از قبل مراقب تو و شوهرت می‌بودم... ادامه دارد... ارسال این داستان بدون ذکر نام نویسنده و کپی بدون لینک کانال اشکال شرعی و قانونی دارد. 💥@ghalamdaaran💥 🔱 🔥 🔱💀 🔥🔱💀 🔱🔥🔱💀 🔥🔱🔥🔱🔥🔱
مجله قلمــداران
🔥🔱🔥🔱🔥🔱 🔱🔥🔱💀🔱 🔥🔱💀 🔱💀﷽ 🔥🔱 🔱 #اعترافات_شیطان_به_یک_زن #قسمت_سوم #ف_مقیمی زن، ایستاده‌بود و ماشین‌ها یک
🔥🔱🔥🔱🔥🔱 🔱🔥🔱💀🔱 🔥🔱💀 🔱💀﷽ 🔥🔱 🔱 وقتی با او بودی صورتت آرام بود. می‌خندیدی. دروغ چرا؟ حسودی‌ام می‌شد. عشقت به او، من را از تو دور می‌کرد. از من که همیشه بیشترین لذت‌ها را به تو می‌دادم! تو زیادی به آن مرد اعتماد داشتی و این غلط بود. هیچ انسانی قابل اعتماد نیست! هیچ انسانی! این را کسی می‌گوید که از روز اول با این جماعت سر و کار داشته است. و من چون دوستت داشتم هر روز و هر شب این ذکر را توی گوش‌های پنبه‌زده‌ات می‌خواندم! می‌گفتم:« مراقب شوهرت باش! گوشیش‌و چک کن». ولی تو به آن پنبه‌های توی گوشت خو گرفته بودی و همین کارم را سخت کرد. ایرادی ندارد! من مرد کارهای سختم! برای جلب اعتمادت باید رفیقت می‌شدم. باید باور می‌کردی من صلاح تو را می‌خواهم. هر روز با تو حرف می‌زدم. مهم نبود چندبار، مهم نبود چقدر گوش می‌دهی. من فقط وظیفه‌ام را در قالب تکرار انجام می‌دهم. همان چیزی که شما به آن می‌گویید وسوسه. سعی می‌کردم خاطره‌ی دعوا را یادت بیندازم. صدای زن را توی گوشت زیاد می‌کردم و می‌گفتم : «من واقعاً نگران زندگیت هستم. شوهرت واقعاً کیمیاست. دیدی توی جامعه چقدر دزد زندگی ریخته؟! باید از این به بعد حواست به خودت باشه. نشنیدی اون زن چی گفت؟ اگه واقعاً یکی مثل اون، دل شوهرت‌و ببره چی؟ توی خونه براش آرایش کن. لباس‌های خوب بپوش. موهات رو مدل بده. عطر بزن.» یک روز، خوب به حرف‌هایم فکر کردی. حرف حق را همه می‌پذیرند. حتی من و توله‌هایم. منتها غرور نمی‌گذارد اعتراف کنیم. نصیحت‌های من هم به تو حق بود. شبیه حرف‌های خدا و پیغمبرت. تو می‌دانستی این کارها زندگی‌ات را زیبا می‌کند. زندگی‌ات زیباتر شد. اما این‌بار دیگر حسودی نکردم چون تو مطاع من بودی نه خدا! هر روز وضو می‌گرفتی. بعد آرایش می‌کردی و به استقبال شوهرت می‌رفتی. می‌دانی بعد از آن روز اولین باری که برایت لبخند زدم کی بود؟ وقتی که پیشنهاد دوستانه‌ام را خیلی راحت پذیرفتی. پیشنهادم این بود: « چرا خودت‌و عذاب می‌دی؟ صورتت‌و به این قشنگی درست کردی تا شوهرت ببینه. حالا که دیر کرده و تو هم وضوت باطل شده یکم بیشتر صبر کن. خود خدا بهت تا دیروقت فرصت داده تو نمی‌خواد کاسه‌ی داغ‌تر از آش شی. بذار شوهرت بیاد از آرایشت لذت ببره بعد نمازتم می‌خونی. والله که رضایت خدا در رضایت شوهرته!» از آن روز به بعد دیگر تو دائم‌الوضو نبودی! چه بی‌آرایش و چه با آرایش نمازهات به تاخیر می‌افتاد. تو نمی‌خواستی بشنوی ولی من خوب می‌شنیدم که مَلک سمت راستت چقدر توی گوشت فریاد می‌کشد. تو نمی‌دیدی ولی من می‌دیدم که چطور سیل رحمت و برکت از زندگیت کم می‌شد. من به چشم خود دیدم فرشتگان محافظ چشم زخم و بلایا که خدا برای تک تک شما مقدر کرده خانه‌ات را ترک کردند.. وقتی آنها رفتند خانه جولانگه من شد. کم‌کم به من بیشتر از وجدانت اعتماد پیدا کردی. گفتم:« برای اینکه از مد روز و طنازی عقب نمانی بشقاب ماهواره وصل کنید. هرچه باشد تو هم باید بفهمی دنیا دست کیست. تا کی باید از دهان این و آن اسم برنامه‌هایی را بشنوی که تا به حال ندیدی؟» تا دلت می‌لرزید قرصش می‌کردم که خیالت راحت! مهم طرز استفاده از تکنولوژی است. درست مثل کاربرد چاقو! تو سعی کن از راه درستش استفاده کنی. تا چندماه اول شبکه های مذهبی و چند شبکه‌ی موزیک و فیلم ایرانی نصب کردی. ولی وقتی از دوست‌های جدید باشگاهی‌ات تعریف قصه‌ی یکی از سریال‌های جم را شنیدی در گوشت گفتم:«فیلم که اشکال نداره! هم سرت‌و گرم می‌کنه، هم چشم و گوشت باز می‌شه.دیگه هم مجبور نیستی عین خنگ‌ها به دوستات نگاه کنی و نفهمی دارند راجع به چی حرف می‌زنن! » دیگر مثل قبل سرسخت نبودی. گفتم که! حسابی باهم رفیق شده بودیم. یک خانواده‌ی ناگسستنی! با هم می‌نشستیم فیلم‌ها را می‌دیدیم. من و تو و شوهرت به همراه توله ‌های من که توی خانه‌ات جفتک بارو می‌زدند. ادامه دارد... ارسال این داستان بدون ذکر نام نویسنده و کپی بدون لینک کانال اشکال شرعی و قانونی دارد. 💥@ghalamdaaran💥 🔱 🔥 🔱💀 🔥🔱💀 🔱🔥🔱💀 🔥🔱🔥🔱🔥🔱
🔥🔱🔥🔱🔥🔱 🔱🔥🔱🔥💀 🔥🔱🔥💀 🔱🔥💀﷽ 🔥💀 🔱 زندگی عاشقانه‌ی شما کم‌کم به یک زندگی معمولی با خیانت‌های پنهانی مبدل شد. خیانت‌هایی که با نقاشی هنرمندانه‌ی من عادی به‌نظر می‌رسید. دوستان مجازی همسرت شدند خواهرانش و دوستان مجازی تو شدند برادرانت! و من عاشق این خواهر و برادرهایی هستم که روزی همدیگر را عشقم صدا می‌زنند! شوهرت مرد مهربانی است.خیلی مهربان. فقط بلد نبود از مهربانی‌اش چطور استفاده کند. فیلم‌های ماهواره و دنیای مجازی به او یاد داد که هم تو را داشته باشد هم سنگ صبور زن مطلقه‌ای باشد که از درد ناچاری به دامنش پناه آورده. زن، هر روز از خودش عکس‌های زیادی به اشتراک می‌گذاشت و همه را دعوت می‌کرد درمورد ظاهرش نظر بدهند. زیر یکی از عکس‌ها نوشته بود:«لعنت به زندگی که در جوانی پیرم کرد» شوهرت نوشت: «زندگی زورش به تو نمی‌رسه بانو! هزار الله اکبر خیلی هم خوشگلی!» خوب چه اشکالی دارد دل یک زن تنها را شاد کردن؟ همین گفتگوها باب درد دل‌های خصوصی را باز کرد و او عادت کرد هر روز از حال خواهر مجازی‌اش باخبر شود. زیاد طول نکشید. روی هم رفته شش ماه باهم برادر و خواهر بودند. بعد شدند عاشق و معشوق! تاسف آور است نه؟ باور کن من همیشه به او تأکید می‌کردم فقط برای زن همدم باش! ثواب دارد. اما خب چه می‌شود کرد!؟ انسانید دیگر! جان به جانتان کنند کار خودتان را می‌کنید! خدا نکند پای میل و جنون وسط باشد! مگر می‌شود رامتان کرد؟ بی خودی به او نسبت ناروا نده! او هرگز به فکر خیانت نبود. من خودم شاهدم که از تو پیش آن زن به نیکی تعریف می‌کرد. منتها یکی از توله‌هایم ماموریت داشت زن را مطیع ما کند. توله‌ام حس‌گرهای حسادت و حسرت او را فعال کرد و او نازی به صدایش داد و گفت :«خدا بده شانس!! کاش شوهر منم عین تو بود». چند وقت بعد در این‌طور مواقع می‌گفت:«کاش تو شوهرم بودی!» شوهر مهربان و دست و دلباز تو در این موقعیت گیر افتاده‌بود. من شاهد بودم چقدر با خودش درگیر بود. او نمی‌توانست درست تصمیم بگیرد. امیدوارم درک‌ کنی چرا به کمکش رفتم! من دوست ندارم شما در جدال با وجدان پر سروصدا و اعصاب خردکنتان مو سفید کنید. آمدم به کمکش! اما فقط در حد پیشنهاد. من هیچ وقت پا را از این فراتر نمی‌گذارم. زحمت اصلی به دوش سریال‌های فارسی‌وان و جم بود. آن فیلم‌ها به او یاد داد قلبش را با زن‌های زیادی قسمت کند. به تو هم یاد داد زیبایی‌ات را با همه قسمت کنی. یادت می‌آید روزی که ندا به دیدنت آمد؟ یادت هست وقتی چشمش خورد به شبکه‌ی جم، چه واکنشی نشان داد؟ او آن روز مأمور خدا بود برای هدایت تو. تا پا گذاشت خانه‌ات، حالمان بد شد! چون نیتش را می‌دانستیم. چای تعارف کردی. برداشت ولی نخورد. شنیده‌بود به بهانه‌ی بغل کردن بچه، دیگر چادر سر نمی‌کنی. به فنجان زل زد و با مهربانی نصیحتت کرد. هی غیرمستقیم از آثار گناه گفت. تو اما حوصله شنیدن نداشتی. حواست به برنامه‌ی مورد علاقه‌ات بود. گفت: «ممکنه خاموشش کنی؟» گفتی:« خیلی برنامه‌ی جالبیه. بعد شروع کردی به تعریف: «هر روز یکی از این چهار نفر میرن خونه اون یکی مهمونی. به دستپخت و میزبانیش نمره می‌دن.» زل زد به چشمهات. گفت: «چقدر عوض شدی» منظورش را فهمیدی ولی خودت را به آن راه زدی:«آره همه می‌گن بینی‌تو عمل کردی عین مارگو رابی شدی » دست‌هایت را گرفت. اشکش چکید. گفت:«من اون دوست قبلی خودم‌و بیشتر دوست داشتم» گفتی: «ای حسود! اولین کسی هستی که اینو‌ درباره ظاهرم میگی» گفت:«من دارم از یه چیز دیگه حرف می‌زنم » و بعد برایت گفت از چه چیزهایی! ترسیده بودم! ترسیدم هر چه رشته کردم پنبه کند. ولی تو درس‌هایت را خوب یاد گرفته بودی. اینقدر خوب که لم دادم کنارتان و فقط تماشا می‌کردم. تو سرخ شدی. برایت سخت بود او نصیحتت کند. اخم‌ها را توی هم کردی و جواب دادی: «ببین نمی‌خوام ناراحتت کنما ولی تو خیلی تندرو و‌خشک مقدسی. اتفاقاً من ارتباطم خیلی هم با خدا بهتر و قوی تر از قبل شده. نیازی هم ندارم یکی دیگه منو ارشاد کنه. مثل اینکه یادت رفته خودم اینا رو بهت یاد دادم! » گفت:«نه یادم نرفته. برا همینم اینجام تا بپرسم چرا چادری رو که اینقدر دوست داشتی کنار گذاشتی؟ چرا مسجد نمیای؟» گفتی:« مسجد نمیام چون مرکز غیبت و زرزر بقیه‌ست. بعدشم! مگه حجاب فقط به چادره؟ من یه تار مو هم بیرون نمی‌ذارم. مانتومم بلنده.» با خنده‌ای تلخ سر تکان داد:«چقدر عوض شدی» گفتی:«تو فکر کردی من اینقدر ضعیف و بدبختم که با چهارتا فیلم و برنامه عوض شم؟ واقعاً که! خیلی حرف‌هات زشته. اگه مهمونم نبودی جوابت‌و می‌دادم» بلند شد چادرش را انداخت روی سرش. چای نخورده گفت:«آره کاملاً معلومه عوض نشدی!» تو خودت متوجه نبودی. تغییرت را بقیه می‌فهمیدند! و این آخرین دیدار شما بود. روزی که تو از بندگی‌ات به من روسفید بیرون آمدی! مرحبا به تو! ***
💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸 🔸💚🔸💚🔸 💚🔸💚🔸﷽ 🔸💚🔸 💚 🔸 میانبر مطالب کانال داستان 👇به قلم https://eitaa.com/ghalamdaaran/10508 پستهای داستان 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/14047 داستان کوتاه به قلم با موضوع داعش 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/396 مناسبتی محرم به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/18553 داستان مناسبتی به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/18272 داستان کوتاه به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/19317 داستان کوتاه به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/19696 🥀@ghalamdaaran🥀 💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚
💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸 🔸💚🔸💚🔸 💚🔸💚🔸﷽ 🔸💚🔸 💚 🔸 میانبر مطالب کانال داستان 👇به قلم https://eitaa.com/ghalamdaaran/10508 پستهای داستان 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/14047 داستان کوتاه به قلم با موضوع داعش 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/396 مناسبتی محرم به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/18553 داستان مناسبتی به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/18272 داستان کوتاه به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/19317 داستان کوتاه به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/19696 🥀@ghalamdaaran🥀 💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚
💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸 🔸💚🔸💚🔸 💚🔸💚🔸﷽ 🔸💚🔸 💚 🔸 💠داستان 👇به قلم https://eitaa.com/ghalamdaaran/10508 💠داستان کوتاه به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/19317 💠داستان کوتاه به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/19696 🥀@ghalamdaaran🥀 💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚
💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸 🔸💚🔸💚🔸 💚🔸💚🔸﷽ 🔸💚🔸 💚🔸 🔸 💠داستان ♥️🍃 به قلم https://eitaa.com/ghalamdaaran/10508 💠داستان کوتاه 🔥 به قلم https://eitaa.com/ghalamdaaran/19317 💠داستان کوتاه 🥀 به قلم https://eitaa.com/ghalamdaaran/19696 💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚
همراهان قدیمی حضورتان مانا عزیزانی که تازه به جمع مون پیوستید خیلی خیلی خوش اومدین😍 مطالب جذابمون از دست ندین سنجاق کانال حتما چک کنید🙏 شماباپارت اصلی رمان دعوت‌شدید 📕📗📘📙📔 📎حتما قبل از مطالعه‌ی رمان، چند پیام بالاتر از قسمت اول رو مطالعه کنید. بخش اول داستان https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭24512‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ مطالب رو از دست نده. هم می‌خندی هم کلی اطلاعات روانشناسی یاد می‌گیری😍. بزن رو هشتگ تا کل مطالبش برات بیاد. فهرست مطالب 2👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 داستان حقیقی زنی که شوهرش شکاک بود https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭27453‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🍁💔🍁 داستان حقیقی زنی که شبیه خودت هست https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭17771‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ اگر تاالان رونخوندی بدون که خیلییی ضررکردی!:)اینم لینکش👇 https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭19317‬‬‬‬‬‬‬‬ 🍁💕 داستان کوتاه و حقیقی https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭27429‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ داستان کوتاه و جذاب https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭27794‬‬‬‬‬‬ 💕🍁💕 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ روزمرگی‌ها و خاطرات بانمک که بیشتر از داستان‌هاش بازدید می‌خوره🙄 بزن رو هشتگ تا مطالبش برات بیاد (فهرست مطالب 2) https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭27495‬ بخش اول داستان جذاااب به جان او https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭24512‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ میانبر پارت های https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭25326‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ داستان کوتاه1: https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭396‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ داستان کوتاه3: https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭18553‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ داستان کوتاه: https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭25871‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ داستان کوتاه: https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭26177‬‬‬‬‬‬‬‬ داستان کوتاه: https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭26222‬‬‬‬‬‬‬ ! https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭19696‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭25405‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭26012‬‬‬‬‬‬‬‬‬ https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭26005‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭26775‬‬‬‬‬‬ https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭27131‬‬‬‬ چالش https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭27272‬‬ ‼️👆👆👆👆👆👆‼️
همراهان قدیمی حضورتان مانا عزیزانی که تازه به جمع مون پیوستید خیلی خیلی خوش اومدین😍 مطالب جذابمون از دست ندین سنجاق کانال حتما چک کنید🙏 شماباپارت اصلی رمان دعوت‌شدید 📕📗📘📙📔 📎حتما قبل از مطالعه‌ی رمان، چند پیام بالاتر از قسمت اول رو مطالعه کنید. بخش اول داستان https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭24512‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ مطالب رو از دست نده. هم می‌خندی هم کلی اطلاعات روانشناسی یاد می‌گیری😍. بزن رو هشتگ تا کل مطالبش برات بیاد. فهرست مطالب 2👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 داستان حقیقی زنی که شوهرش شکاک بود https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭27453‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🍁💔🍁 داستان حقیقی زنی که شبیه خودت هست https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭17771‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ اگر تاالان رونخوندی بدون که خیلییی ضررکردی!:)اینم لینکش👇 https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭19317‬‬‬‬‬‬‬‬ 🍁💕 داستان کوتاه و حقیقی https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭27429‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ داستان کوتاه و جذاب https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭27794‬‬‬‬‬‬ 💕🍁💕 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ روزمرگی‌ها و خاطرات بانمک که بیشتر از داستان‌هاش بازدید می‌خوره🙄 بزن رو هشتگ تا مطالبش برات بیاد https://eitaa.com/joinchat/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭773914688‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬Cebfbca‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭7170‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ لینک تالار👆👆👆👆👆 ‼️👆👆👆👆👆👆‼️
همراهان قدیمی حضورتان مانا عزیزانی که تازه به جمع مون پیوستید خیلی خیلی خوش اومدین😍 مطالب جذابمون از دست ندین سنجاق کانال حتما چک کنید🙏 شماباپارت اصلی رمان دعوت‌شدید 📕📗📘📙📔 📎حتما قبل از مطالعه‌ی رمان، چند پیام بالاتر از قسمت اول رو مطالعه کنید. بخش اول داستان https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭24512‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ مطالب رو از دست نده. هم می‌خندی هم کلی اطلاعات روانشناسی یاد می‌گیری😍. بزن رو هشتگ تا کل مطالبش برات بیاد. فهرست مطالب 2👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 داستان حقیقی زنی که شوهرش شکاک بود https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭27453‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🍁💔🍁 داستان حقیقی زنی که شبیه خودت هست https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭17771‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ اگر تاالان رونخوندی بدون که خیلییی ضررکردی!:)اینم لینکش👇 https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭19317‬‬‬‬‬‬‬‬ 🍁💕 داستان کوتاه و حقیقی https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭27429‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ داستان کوتاه و جذاب https://eitaa.com/ghalamdaraan/‭‭‭‭‭‭27794‬‬‬‬‬‬ 💕🍁💕 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ روزمرگی‌ها و خاطرات بانمک که بیشتر از داستان‌هاش بازدید می‌خوره🙄 بزن رو هشتگ تا مطالبش برات بیاد https://eitaa.com/joinchat/773914688Cebfbca7170 لینک تالار👆👆👆👆👆 این هم اینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/secret/12539884