(فهرست مطالب کانال😍) 👇
(فهرست مطالب 2)
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27495
بخش اول داستان جذاااب به جان او
https://eitaa.com/ghalamdaraan/24512
میانبر پارت های#به_جان_او
https://eitaa.com/ghalamdaraan/25326
داستان کوتاه1:#چهل_و_هشت_ساعت_ویرانی
https://eitaa.com/ghalamdaraan/396
داستان کوتاه2:#بی_خوابی
https://eitaa.com/ghalamdaraan/17771
داستان کوتاه3:
https://eitaa.com/ghalamdaraan/18553
داستان کوتاه:#چرخ_فلک
https://eitaa.com/ghalamdaraan/25871
داستان کوتاه:#نیشگون
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26177
داستان کوتاه:#ضیافت
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26222
#من_زنده_نیستم!
https://eitaa.com/ghalamdaraan/19696
#اعترافات_شیطان_به_زن
https://eitaa.com/ghalamdaraan/19317
#تجربه_با_چاشنی_اغراق
https://eitaa.com/ghalamdaraan/25405
#کمی_تجربه
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26012
#فقط_همین_یکبار
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26005
#مذهبی_گرایی
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26775
#رز_زخمی
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27131
چالش#عجیب_ترین_آدم
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27272
#م_رمضانخانی
#قدمی_شاید_به_مرگ
#کمی_تجربه
پلان اول
بوی رنگ پیچید توی بینیام. آفتاب پهن شده بود روی زمین. روی سرامیکها پر بود از رد کفش. مامان کنارم ایستاد:
_خیلی تمیز کاری داریم.
از پنجره بیرون را نگاه کردم:
_همین که خونه تکمیل شد خدارو شکر، تمیزکردن کاری نداره.
چادرم را روی دستگیره آویزان کردم. شوفاژ روشن بود اما اتاق هوا نداشت.
چند منظوره را برداشتم:
_من میرم اتاق جلویی.
رفتم توی اتاق. جلوی پنجره ایستادم. روی ساختمان کوتاه روبرو پُر از برف بود. دودکش نانوایی دود میکرد. شاید اگر پنجره را باز می کردم و کمی عمیق نفس می کشیدم، عطر نان تازه میپیچید توی بینیام!
در کمد دیواری را باز کردم. اسپری را فشار دادم. پیسی کرد و پاشید روی چوب.
دستمال کشیدم. خاک ، چوب را رها کرد و به آغوش دستمال پناه برد.
بعد از سه سال بالاخره خانه تمام شد. هرچند من هنوز همان خانهٔ قدیمی را دوست داشتم. همان حیاط بزرگ و درختهایی که برای بار دادنشان ذوق میکردیم.
دلم برای درخت انگوری که خودش را از پنجره بالا کشیده بود؛ تنگ میشد.
اما دیگر حرف ،حرف من نبود. گاهی حرف حرف هیچکس نیست! تصمیمی است که دودوتا چهارتای دنیا برایت میگیرد و تو به خاطر همه سکوت میکنی!
حالا آن خانه با آجرهای سه سانتی فرو ریخت و روی ویرانهاش این نمای رومی قد علم کرد!
خودم را کشیدم بالا:
_مامان چهارپایه نیاوردی؟
_نه! یادم رفت.
زیر لب غر غر کردم:
_اخه بدون چهارپایه کار جلو میره. اَه.
سرم گیج رفت! دست گرفتم به کمد. چندبار پلک زدم.
مامان آمد توی اتاق:
_میخوام زمین اینجارو بشورم.
سرتکان دادم. معدهام غنجی رفت و یادم افتاد صبحانه نخوردم. دستمال را انداختم روی زمین:
_من خیلی گشنمه. اینجارو بشوریم ناهار بخوریم.
سر شلنگ را داد دستم:
_برو اینو بزن به شیر حمام.
در حمام را باز کردم.
بوی بدی زد توی صورتم:
_اه چه بوی بدی میده.
مامان سرش را کرد تو. چندبار نفس کشید. چینی به بینی انداخت:
_من که فقط بوی وایتکس تو دماغمه.
رابط شلنگ را دستم داد. دوبرابر شلنگ بود. ابرو بالا انداختم:
_این چیه؟ نمیخوره که بهش.
انگار ترسید دوباره غر بزنم:
_من خودم میشورم، تو بشین سرشو نگه دار در نره.
چشم چرخاندم. شلنگ را وصل کردم و روی دوپا نشستم. از کارهای این مدلی بدم میآمد. انگار رفتی دنبال نخود سیاه! اصلا همیشه خانهٔ ما یک چیزش لنگ میزد!
سرم گیج رفت! این بار شدیدتر. معدهام به هم پیچید. چشم بستم. بوی بد رهایم نمیکرد.
بلند گفتم:
_تموم نشد؟ مردم از گشنگی.
شلنگ را انداخت توی حمام:
_آبو ببند بیا.
رفتم توی اتاق. مامان لگن گذاشت روی زمین. روی دوپا نشست. با دستمال آبها را جمع میکرد و توی لگن میریخت:
_خشک کن ناهار بخوریم.
دلم میخواست بیوفتم یک گوشه و چندساعتی بخوابم.
بیحوصله دستمال را برداشتم و روی زمین انداختم. سنگین شد! چلاندم توی لگن.
نگاهم افتاد به پنجره. سردم بود اما دلم هوای تازه خواست...
بازش کردم. مامان تند گفت:
_سرما میخوری.
بهانه آوردم:
_باد بخوره زودتر خشک میشه.
زمین را خشک کردیم. مامان ساک گلدارش را باز کرد. یک سر زیرانداز را داد دستم. پهنش کردم و ولو شدم روی زمین.
بساط ناهار را گذاشتیم روی سفره یکبار مصرف.
سه برگ کالباس توی نان باگت گذاشتم. مامان در نوشابه را باز کرد:
_جای بقیه خالی.
گاز اول را زدم:
_میخواستن بیان کمک.
مامان پنجره را بست. روی زیرانداز پاها را دراز کردم. خجالت کشیدم بگویم خوابم میآید!
_پاشیم الان عصر میشه بابا اینا میان.
چای را بهانه کردم تا بیشتر بنشینم. اما زیاد طول نکشید که استکانها خالی شدند.
بیحوصله بلند شدم:
_من میرم سرویس این اتاق بشورم.
او هم دمپایی پوشید:
_منم میرم آشپزخونه.
در حمام را باز کردم. بوی گند زد زیر بینیام. غر زدم:
_لامصب بذار چهارنفر بیان استفاده کنن بعد بو بگیر.
چند منظوره را اسپری کردم روی دیوار. طی را برداشتم و از بالا تا پایین کشیدم. سرم گیج رفت! سینه ام درد میکرد. تنگی نفس هم کم کم اضافه شد. اهمیت ندادم. دوش را باز کردم و همه جا را آب گرفتم.
گوشهایم نمیشنید! قلبم ضعیف میزد اما توی سرم نبض داشت! انگار قلب و مغزم باهم جابه جا شده بودند!
اسکاچ برداشتم و روی شیرآلات کشیدم.
ضربان قلبم ناگهان بالا رفت. نمیدانم مغزم کجا رفته بود که به جایش دوقلب داشتم!
یکی توی سرم میکوبید و آن یکی میخواست سینهام را بشکافد!
دست به دیوار گرفتم. خودم را به زور بیرون کشیدم. افتادم روی زیرانداز. انگار بین دم و بازدمم کدورتی پیش آمده بود!
رفتم توی خلسه. زمان گاهی کند میگذشت و گاهی تند. زبانم به صدا زدن نمیچرخید. چشمهایم مدام میرفت و میآمد. خواب نبودم اما خواب میدیدم! بیدار بودم اما هوشیاری نداشتم.
صدای کسی را بیرون شنیدم:
_چقدر بوی گاز میاد!
همسرم بود. شاید هم پدرم. آمده بودند دنبال ما!
ما نه! مادرم...
همراهان قدیمی حضورتان مانا
عزیزانی که تازه به جمع مون پیوستید خیلی خیلی خوش اومدین😍
مطالب جذابمون از دست ندین سنجاق کانال حتما چک کنید🙏
شماباپارت اصلی رمان دعوتشدید
📕📗📘📙📔
📎حتما قبل از مطالعهی رمان، چند پیام بالاتر از قسمت اول رو مطالعه کنید.
بخش اول داستان#به_جان_او
https://eitaa.com/ghalamdaraan/24512
مطالب #روانشناسی_ایرانیزه رو از دست نده. هم میخندی هم کلی اطلاعات روانشناسی یاد میگیری😍. بزن رو هشتگ #روانشناسی_ایرانیزه تا کل مطالبش برات بیاد.
فهرست مطالب 2👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
داستان حقیقی #طیبه زنی که شوهرش شکاک بود
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27453
🍁💔🍁
#بیخوابی داستان حقیقی زنی که شبیه خودت هست
https://eitaa.com/ghalamdaraan/17771
اگر تاالان #اعترافات_شیطان_به_یک_زن رونخوندی بدون که خیلییی ضررکردی!:)اینم لینکش👇
https://eitaa.com/ghalamdaraan/19317
🍁💕
داستان کوتاه و حقیقی #بعد_از_آن_پیام
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27429
داستان کوتاه و جذاب#آلزایمر
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27794
💕🍁💕
#مقیمی_لایف روزمرگیها و خاطرات بانمک #ف_مقیمیه که بیشتر از داستانهاش بازدید میخوره🙄
بزن رو هشتگ #مقیمی_لایف تا مطالبش برات بیاد
(فهرست مطالب 2)
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27495
بخش اول داستان جذاااب به جان او
https://eitaa.com/ghalamdaraan/24512
میانبر پارت های#به_جان_او
https://eitaa.com/ghalamdaraan/25326
داستان کوتاه1:#چهل_و_هشت_ساعت_ویرانی
https://eitaa.com/ghalamdaraan/396
داستان کوتاه3:
https://eitaa.com/ghalamdaraan/18553
داستان کوتاه:#چرخ_فلک
https://eitaa.com/ghalamdaraan/25871
داستان کوتاه:#نیشگون
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26177
داستان کوتاه:#ضیافت
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26222
#من_زنده_نیستم!
https://eitaa.com/ghalamdaraan/19696
#تجربه_با_چاشنی_اغراق
https://eitaa.com/ghalamdaraan/25405
#کمی_تجربه
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26012
#فقط_همین_یکبار
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26005
#مذهبی_گرایی
https://eitaa.com/ghalamdaraan/26775
#رز_زخمی
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27131
چالش#عجیب_ترین_آدم
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27272
‼️👆👆👆👆👆👆‼️