شبی نشستم و گفتم: «دو خط دعا بنویسم، دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم، ز همدلان سفر کرده‌ام سراغ بگیرم، به کوچه‌کوچه‌ی زلف تو نامه‌ها بنویسم...» دعا و شکوه به هم تاب خورد و من متحیر! _کدام را ننویسم کدام را بنویسم؟ هر آنچه را که نوشتم مچاله کردم و گفتم: «قلم دوباره بگیرم از ابتدا بنویسم.» دو قطره خون ز لبت در دوات تشنه‌ام افتاد که من به یاد شهیدان کربلا بنویسم... صدای پای قلم را شنید کاغذ و گفتم: «قلم به لیقه گذارم که بی صدا بنویسم!» تو بی‌نشانی و کاغذ در انتظار رسیدن که من نشانی کوی تو را کجا بنویسم؟ تو خود نشانی محضی تو خود دعای مجسم برای چون تو عزیزی چرا چرا بنویسم...