صبح و طلوع شعر و غزل، ناشتای تو
یعنی سلام، زنده شدم با دعــــای تو
یعنی دوباره.. با تو من از خواب میپرم
با مـــوجهای ملتهب خندههـــای تــــو
یعنی که رگرگ تن من شوق میشود
یعنی کـــه تنگ میشود این دل برای تو
تازه سلام اول این قصــه میرسد
پر میشود تمام من از ماجرای تو
صبحانه حاضر است بفرما غزل بنوش
طعم بهشت میدهد امروز چای تو
#امیر_مرزبان