لم داده ای به سینه دیواری
تنها نشسته با نخ سیگاری
من با توام نزن به نخی آتش
آویزه کن به چوبه اگر داری
در عمق چاه هستی و دستِ غیب
هرگز نمی رسد به مددکاری
تو باخودت همیشه بده داری
تیپا زدی به هر چه طلبکاری
بر پاکت مچاله شده ،بر تو
لعنت برای این که سزاواری
عادت به چرک کردی و حالا نیز
هستی شبیه لاشه ادباری
وحشت برای حال تو قانون شد
جنگل برای شاهیِ کفتاری
«پدرام اکبری »