نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـكنـم می‌میرم سایه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می‌میرم بین جان من و پیراهن من فرقی نیـست هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می‌میرم بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می‌گـیـرد مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می‌میرم بازی ماهی و گـربـه است نظربـازی ما مثل یک تنگ شبی می شکنم می‌میرم روح ِبرخاسته از من ته این كوچه بایست بیش از این دور شوی از بـدنـم می‌میرم..