فریبا کریمی نویسنده:
تیله های رنگ رنگی
ـ محمد بیا عزیزم
این تیله هارابرای تو خریدم
میدونم تیله بازی را خیلی دوست داری
ولی باید قول بدهی بعد از نوشتن
تکالیفت با آنها بازی کنی
- وای شکرا امی شکررا امی
چه رنگهای قشنگی دارد ،قرمز،سفید،سبز...
- بله جان دلم مثل چشمهای زیبای تو
- اجازه هست بروم به حبیب. نشان دهم ؟
- برو ولی زود برگردد و تکالیفت را انجام بده
- چشم امی زود. میایم
با اسکیتهایم میرم ...
محمد با اسکیت هایش در حالی
که مشتش پر از تیله های رنگی بود
در راه آسمان پیش میرفت
صدای انفجار مکرا در غزه شنیده میشد
هوهو. چی چی
قطار ما خوشحال
هو هو چی چی
داره میره خراسان
مامان داره میخنده
خواهرم خوشحال
میریم به مشهد
ما سه تایید مسافریم
میریم زیارت
هو هو چی چی چی
مادر میگه
امام رضا
خیلی دوستون داره
دعا کنید برای همه
قطار ما خوشحال
میریم سفر سوغاتیا
میخریم
برای آقا جون و مامان جون
عمه ها و عموها
خاله پری دایی رضا
هو هو چی چی
قطار ما خوشحال
مامان آورده همراش
عکس بابا تو جبهه
تا بابا هم
بیاد سفر
پیش امام رضای مهربون
پنجره فولاد
اسمت را هجی میکنم
دو بخش است
بخش اول تو
بخش دوم تو
دوست داشتنت
را کبوترانه پرواز میدهم
تا صحن و حرم
اذن ورود
سلام بارانی
سبد سبد حاجت
مینشینم
پای پنجره ای از نور
تو میایی
عطر یاس
میپیچد
کبوتران پر میکشند
آسمان
بر زمین
غبطه
میخورد
با تو ای
رضای حق
آهوی دلم
گمشده
در کوچه های غم
هراسان
پی پناه آمده
ای ضامن آهو
فریبا کریمی