تیسفونم،یادگار دوره ی ساسانی ام
ظاهری آرام دارد باطن طوفانی ام
رفتی و ویرانه کردی این منه دیوانه را
این دل ویرانه ماند وبی سر و سامانی ام
دوستت دارم ولی افسوس دیگر نیستی
از غمت من ماندم ودل مانده وحیرانی ام
گوشه گیرم در سه گوش کلبه ی تنهای خویش
یا به پشت میله های عاشقی زندانی ام
چون دمای عشق توهر لحظه جور دیگریست
گاه گاهی زیر صفری گاه می سوزانی ام
قایقم را موج بی رحمی زد ودر هم شکست
در میان موجها ،در اوج سرگردانی ام
همچوپیچک دور من پیچیده اینک عشق تو
مثل قطره در دل گرداب میپیچانی ام
زهره ی شیری نهفته در دل هر عاشق است
بی خبر از جاده های عشق می ترسانی ام
روح الله همت