پنجمین نور خدای قادرم یادگار کربلا من باقرم من ز طفلی غم روی غم دیده ام زخم زنجیر پدر هم دیده ام دیدم آری نوگلی پژمرده بود نی ز بی آبی که سیلی خورده بود من به خیمه جسم اکبر دیده ام یک عبا را پر زِ پیکر دیده ام من خودم دیدم یکی سر می برد یک نفر خلخال دختر می برد کاش می مردم نمی دیدم ولی پشت خیمه نیزه بود و یک علی من خودم دیدم به صد آه و فغان عمه را در مجلس نامحرمان سرخ مویی بود با ما در ستیز بین ما می گشت دنبال کنیز شامیان پستند و نامرد و بدند عمه را، از هر طرف سنگش زدند غصه های کودکی مانده به یاد زجر خیلی کودکان را زجر داد دختری که بعد بابا زار شد مثل زهرا، دست بر دیوار شد دختری که تازیانه خورده بود غیر ناخن، جمله اعضایش کبود @nohe_sonnati @ghararenokary