مدح و مناجات با امام مجتبی علیهالسلام
شاعر : محمد مبشری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : ترکیب بند
صحن دل دیوانهام از شور تو غوغاست
دیوانگیام در دل و در چهره هویداست
من مستم و مستی من از عطر لطیفت
این مستی و مِیخوارگی از لطف تو آقاست
پـشت در میـخـانه الی صبح، مـقـیـمـم
نه مست شـرابـم که دلـم بستۀ سقاست
در هر نـفـسم شعـلهای از شـوق برآید
چشمان من از جلوۀ رخسار تو دریاست
مـداح شدم وصف تو ریـزد ز کـلامـم
مـداح که نه! بر در تو عـبـد و غـلامم
در کوچه نشستی همۀ رهگذران مست
از عشق تو باشد دل هر پیر و جوان مست
ای سـبــزتـرین آیــۀ نـورانـی کـوثــر
با سبزی تو جان منِ مثل خزان مست
ای چشمۀ جود و کرم و بخشش و احسان
از شوق تو باشد همه آفاق جهان مست
من زخمی ابروی توأم زخـمی عـشقم
با زخم خودم خُرّم و مجنون و چنان مست
کز مستی خود میکشم از حنجره فریاد
هـسـتـم ز اهـالـی بـهـشتِ حـسـن آبـاد
ما را ز ازل زخـمی ابـروت نوشـتـند
هم معـتکـف پیچ و خـم موت نوشـتـند
ما را که خـماریـم گـرفـتار تو کـردند
ســودا زدۀ حـلـقـۀ گـیـسـوت نوشـتـنـد
ای جـوهـرۀ عـشق، دل وحـشی ما را
آرامِ تـو و رام هـوَ الـهـوت نــوشـتـنـد
طـوفـان زده بودیم و به دنـبال پـناهی
در بحر غـم تو همه را حوت نوشتـند
من مؤمن چشمان توأم ای گـل زهـرا
من سـائل دسـتان تـوأم ای گـل زهـرا
هرچند که بیارزشم و خوارم و پستم
دیـوانهام و دل به گـل روی تو بـسـتم
در سِحر نگاه تو شدم مات که امروز
مـداح شـدم شـاعـر دربـار تـو هـسـتم
با نـام تو هـر غـصـه که آمـد بـزُدودم
با عـشـق تو هر بنـد ز پـایم بگـسـستم
آوارۀ شـهـرم هـمـه جـا در پـی بـویت
از عطر دل آرای تو مدهـوش و مستم
مـن در به درم، در به در نـام تـو آقـا
ای سبز قـبای عـلـوی! حضرت دریا!
ای صد چو سلیمان به گدایی تو خرسند
ای حـاتم طایی شده در پیـش تو دربند
ای مـوج خـروشندۀ کـوثـر ثمر عشق
دارم به سر از نام دل آویـز تو سربـند
امشب به حـریـم حَرمت معـتکـفـم من
بـیـنـم به لب لـعـل گـهـربار تو لبخـنـد
جـای پــدرم سـبـز کـه داده دل من را
از کـودکیام با غم و با مهر تو پیـوند
من نان و نمک خوردۀ احسان تو هستم
از روز ازل دست به دامـان تو هـستم
آقـا کـرمی کـن که فـقـط رام تو بـاشم
دانـه بـده تـا بـنـدی و در دام تو بـاشم
هر جمله که گویم همه اوصاف تو گویم
ســـودا زدۀ دائــم ایــهــام تــو بــاشــم
از خُــرده غـذاهـای تـهِ سـفـرهات آقـا
رزقـم بـده تـا بـسـتـۀ اکـرام تـو بـاشـم
آقا به تو و بر نمک عـشق تو سوگـند
اذنـم بــده تـا در بـه در نــام تـو بـاشم
دل را به نگاهی چو عـقـیـق یمنی کن
با جادوی چشمت دل من را حسنی کن
#محمد_مبشری