#حضرت_ام_کلثوم_سلام_الله_علیها
#محمد_مبشری
وارسی کرد آن حوالی را
پشت هر تپه ، سنگ ، بوته ی خار
خیمه در خیمه ، گوشه در گوشه
بچه ها را شُمُرد چندین بار
ایستاد و کمی تأمل کرد
با همه خستگی شد آماده
چشم هایش به دور و بر چرخید
هیچ کس از قلم نیفتاده
کاروان را شکسته بندی کرد
روی هر زخم مرهمی پیچید
گاه گاهی میان این همه سوز
سَرِ بر نیزه رفته ای می دید
شانه ها دائماً تکان می خورد
گریه بی صدا چه سوزی داشت
بچه ها را کمی تَفَقُّد کرد
خودش اما چه حال و روزی داشت
تند می رفت و تند بر می گشت
در نظر داشت طول قافله را
بچه ها را یکی یکی می گفت
کم کنید...کم کنید فاصله را
با تمام وجود می زد شور
رو به رویش سیاهی شب بود
دور تا دور کاروان می گشت
نگران غرور زینب بود
غیرت حیدریش رو شده بود
چادر مادران بر سر داشت
هم حواسش به چشم خواهر بود
هم هوای سر برادر داشت
مثل مادر چه غربتی دارد
مثل بابا چقدر مظلوم است
چه کسی گفت آب می خواهم؟
مشک بردوش ام کلثوم است
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313