قاصدک
#پارت40 یلدا اینو که گفت؛ نیما خودشو ول داد رو مبل و مات شد به خانم بزرگ که عمه خانم به مادر یلدا
یه دفعه همه زدیم زیر خنده! خود عمه خانمم سرش رو انداخته بود پایین و می خندید که خانم بزرگ دوباره گفت » ـ باباش تو اینگلیز راننده ي تاکسی بوده یا اینجا؟ « دوباره همه آروم شروع کردیم به خندیدن! نیما سرشو گرفته بود تو دستاش و هیچی نمی گفت! آقاي پرهام براي اینکـه جـورو عوض کنه گفت » ـ بله ، البته! ایران نامش به دانشمندانش زنده س. « اینو که آقاي پرهام گفت، نیمام سرشو بلند کرد و گفت » ـ بنده م می خوام همینو بگم. اسم و رسم القاب و شجره نام بجاي خودش اما چیزاي یگه اي م هس که آدم بتونه بهش افتخـارکنه! « تا اینو گفت، خانم بزرگ آستین ش رو گرفت و کشید که نیما نگاهش کنه! تا نیما نگاهش کرد، گفت » ـ اما مینا جون راننده تاکسی هام اونجا خیلی خوب پول در می آرن ها! نیما ـ خانم بزرگ ترو خدا همه ش سربسر من نذار! سربسر اوناي دیگه م بذار آخه! خانم بزرگ ـ نه، هیچی سربسر نمی کنن! نصف بیشتر پولش واسه شون استفاده س! دو قدم راه می بره آدمو، بـه پـول خودمـوچند هزار تومن از آدم می گیرن! « من دیگه داشتم از خنده می ترکیدم! اصلا جو مجلس عوض شده بود! همه سرشونو انداخته بود پـایین و فقـط مـی خندیـدن! تنها نیما بود که فقط مستاصل به خانم بزرگ نگاه می کرد! خانم بزرگم فقط تو دهن نیما رو نگاه می کرد که ببینه اون چی مـیگه تا زود جوابشو بده! تو همین وقت مادر یلدا از اون یکی در سال اومد تو و تا چشمش به خانم بزرگ افتاد گفت » ـ اِ..! خانم بزرگ شما اینجایین؟! یه دقیقه تشریف بیارین کارتون دارم. « خانم بزرگ یه نگاهی به مادر یلدا کرد و بعد روش رو برگردوند طرف نیما و گفت » ـ داشتین می گفتین مینا جون. خود پسره چیکاره س؟ « نیما اصلا جواب نداد و روش رو کرد طرف آقاي پرهام و گفت » ـ سرِ در سازمان ملل، شعر سعدي مارو نوشتن. این خیلی مهمه که از بین تمام شعراي دنیا، شعر یه شاعر ایرانی انتخـاب بـشه! این افتخاره! مگه پدر سعدي کی بوده؟ اما پسرش کسی می شه که دنیا افکارش رو قبول داره! بهش احترام میذاره! پـدر معلـوم نیس کی بوده و چیکاره بوده، پسر دانشمند و فیلسوف و شاعره! « اینو که نیما گفت، خانم بزرگ دوباره آستین ش رو کشید و تا نیما نگاهش کرد گفت » ـ پسره شاطره؟! نیما ـ الهی من بمیرم از دست شما خانم بزرگ! آستین م کنده شد! ول کن این صاب مرده رو! شاطر کیه؟! خانم بزرگ ـ نونوایی مال خودشه؟ نیما ـ نخیر! طرف خمیر گیره! ایشااله چند سال دیگه وضعش خوب می شه و نونوایی رو می خره! « دیگه طوري شد که واقعا نتونستیم جلو خودمونو بگیریم وزدیم زیر خنده! نیما کلافه شـده بـود. تـا حـالا ندیـده بـودم انقـدر عصبانی شده باشه. آروم بهش گفتم » ـ نیما! چرا همچین می کنی؟! این پیرزن بدبخت گوشش سنگینه. مخصوصا که این چیزا رو نمی گه!