📸🖊️|  ❤️ موقعیت پنجم: شروع پرواز پاهایم از کفش، سبک شده بود. احساس میکردم پشت این در، بار سپرده و سنگینیها را بیرون گذاشته ام.حال و هوای خانه ی مادر، از همان اول، دل از ما میبرد و بالهایمان را برای پرواز آماده تر می‌کرد. منهم مانند بقیه، به کمک خادمان خوش برخورد انتظامات، میان جمعیت دختران و مادران گرفتم و با ذکر یازهرا(س)، حضورم را محضر مادر عزیز، رساندم. موقعیت ششم: سندِ سرخ یا زهرا(سلام‌الله‌علیها) سربند بزرگ ِیازهرایی(س) که روی پارچه ی یکدستِ مشکی نصب شده بود، قطره در چشم می انداخت و دل را دریا می‌کرد. مادر چقدر نامت خواستی بود!سرم را بالا میگرفتم و نگاهم را به سربند خیره میکردم تا مقام تورا ببینم، به جایی نمی‌رسیدم، وصف ِمادرانه هایت تمام نشدنی بود و من میان این همه لطف گم شده بودم. وجود من در مقابل این سربند، همان سندِ دعوتِ تو بود. دستی به سربند یازهرایی(س) که به سرم بسته شده بود کشیدم و نگاه چرخاندم. گلهای سرخ روی پارچه، مرا به یاد باغِ وجودت میانداخت و سرخی اش یادآورِ روزهای سختِ دربسترت بود. با دیدن گلها، غنچه روضه در دلم شکوفا شد و عطرش را در اعماق دلم پراکنده کرد. 1️⃣6️⃣ 🏴🏴🏴🏴🏴 @golabbaton95