گُلابَتون
📸| ✍️🏼| روایت مصور و مکتوب از هیئت نوجوانان، در ایام ماه صفر ۱۴۴۶🍃 صحنه‌ای که بر دلتنگی‌هایم می‌افزود. درست مقابلش بودم. سرم را که بالا می‌آوردم، تلاقی چشمانم با آن دیدنی بود. تابلویی که روی آن نوشته شده بود "هلابیکم یا زوار الحسین". اگر بگویم بیش از بیست بار این جمله را خواندم، کم گفتم. جان داشت. قلبم را لمس می‌کرد. با من حرف می‌زد. خصوصا کلمه‌ی ''زوار الحسین''!❤️ به زوار الحسین که می‌رسیدم، ناخود‌آگاه چند ثانیه‌ای حجمه‌ی عظیمی از افکار به سراغم می‌آمد. یعنی من هم هستم؟ من هم امسال زائرت هستم آقا؟ و دوباره از سر می‌گرفتم خواندن را: هلابیکم یا زوار الحسین هلابیکم یا زوار الحسین.. با خواندن این جمله تمام خاطراتم از جلوی چشمانم گذر می‌کرد. دلم نمی‌خواهد ذره‌ای به نرفتن فکر کنم. به جاماندن...💔 می‌گویند کسی که دلش آنجاست جامانده نیست! اما مگر دل من این حرف ها سرش می‌شود؟! دل من خستگی راه را میخواست. نفس زدن در راه وصال را طلب می‌کرد. دل من نوازشِ آفتابِ سوزانِ عراق را می‌خواست. چشمان من آن لحظه‌ی نابِ تلاقیِ با ضریحش را می‌طلبید. من یک سال بی‌صبرانه منتظر آغوش امنِ ضریحت هستم! نمی‌توانم بمانم، یعنی نمی‌گذاری بمانم، اینطور نیست؟!🥲💔 پایان. 4️⃣ 🖤@golabbaton95