غریب و در به در افتاده ام کنج شبستان
مرا آغوش امن تو کشانده تا خراسان
به دور تو که چرخاندم نگاهم را فرو ریخت
گمانم پاره شد در چشم من تسبیح باران
میان حوض مواج تو دیدم کهکشان را
همین که ریسه ها در آسمانت شد چراغان
دَرِ این خانه را از بید مجنون میتراشند
که از بدو ورودَش می شود زائر پریشان
ملائک بال خود را زیر پایم فرش کردند
به شوق دیدنت که رد شدم از صحن رضوان
برای هم کلامی با کبوتر هات،شاعر
چه گندم واژه هایی باز پاشیده در ایوان
#فرزانه_قربانی#عضوکانال@golchine_sher