چه مشتاقم به لبهایت بگویی لحظه ای "جانم" که این ناز و ادایت را من از چشم تو میخوانم تو امواج خروشان از تلاتم های دریایی تو میگویی به لبخندت, چرا پس من پریشانم شکارم کن به آغوشت ,چو صیدی با کمند خود چنان پیله مرا در تار و پود خود بپیچانم نگاه بی بدیلت میدهد فرمان به دستانم که هر شعری نویسم را ز چشمان تو میدانم