💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷قرار بود گودالی در محل استقرار آتشبار در فاو حفر کنیم تا رادارها را در آنجا سازی کنیم. خود کمـال که فرمانده قرارگاه تطبیق آتش بود، همپای ما شروع به بیل زدن و حفر زمین کرد. هرکدام از یک سمت شروع به بیل زدن کردیم، هوا گرم بود و کم‌کم عرق از چهارستون بدن ما جاری شد. لحظه‌ای ایستادم تا نفسی چاق کنم. چشمم به آقا کمـال افتاد. در گودترین قسمت گودال ایستاده بود. متعجبانه به چیزی که می‌دیدم خیره شدم. صورتش خیس خیس بود. نه از عرق، که از اشک. گفتم: آقا کمـال، چیزی شده! با بغض گفت: محسن، تو کربلا رفتی؟ با تعجب از این سؤال گفتم: نه! گفت: عموی من، کربلا رفته. عمویم شنیده بود اگر خاک گودال قتلگاه را در آب حل کنند، آب رنگ خون می‌شود. عمویم می‌گفت کمی از خاک گودال قتلگاه را در آب حل کردم، شد خونابه! در آن گودال فکر و ذهنش رفته بود گودال قتلگاه حضرت امام حسین علیه‌السلام. همان‌جا وسط گودال نشست و ساعتی برای امام حسین(ع) اشک ریخت! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید