💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫 🌷 پیش از عملیات کربلای 5 بود. قرار شد با حاج اسکندر برای آوردن وسائل آبی و غواصی به تهران برویم. گفت: من دیگر واقعاً آماده شدم شما آماده نیستید؟ گفتم: نه، آماده برای چی؟ گفت: یک اورکت سپاه دست پدرم بود، رفتم بازار یک اورکت خریدم به او دادم و اورکت سپاه را خودم پوشیدم. وصیت کردم زمینی که دارم، کوره آجرپزی ام و مقدار پولی را که دارم بین فرزندانم تقسیم کنند. شما چه کار کردید، آماده نشدید! حرف هایش را نمی فهمیدم، اما دلم به شور افتاده بود، کلامش بوی رفتن می داد. تا برسیم تهران مرتب می گفت: بصیری، من آماده شده ام، شما آماده نشدی؟ گفتم: نه! ادامه داد: خانه ام را هم دادم به همسرم که بعد از من بی خانه نماند. وصیت را هم کردم. کارهایمان را انجام دادیم و به اهواز رفتیم. بعد هم به شلمچه. دیدم یک کلاش و مقداری فشنگ دارد. گفت: دیگه شما با من نیایید. گفتم: چرا، همه این راه را با هم شروع کردیم. گفت: نه تو بمان. من کارهایم را انجام داده ام، آماده شدم، دیگر بود و نبودم فرقی نمی کند. به بچه ها گفته ام بعد از من چه بکنند، اما شما آماده نشدید. رفت. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید