💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده 🌷حسن تعریف می کرد. در عملیات رمضان در خاک دشمن گم شدم. تشنگی و خستگی من را از پا انداخته بود و زبان و دهنم به علت خشکی باز نمی شد. به یک ماشین عراقی رسیدم. هر چه گشتم آب در آن نبود. به ناچار رادیاتور آن را سوراخ کردم، آبش را در کلاهم جمع کردم و در حد رفع تشنگی خوردم. پیاده و سرگردان می رفتم که یک ماشین عراقی با سه سرنشین من را به اسارت گرفتند. چند مشت و لگد حواله ام کردند، پشت ماشین انداختند. مقداری که مسیر را طی کردیم، ناگهان روی ماشین آتش ریخته شد. من چون خوابیده بودم آسیبی ندیدم، اما سه سرنشین آن کشته شدند. نیروهای ایرانی که مثل من گم شده بودند آن ماشین را زده بودند. وقتی من را دیدند به خیال اینکه عـــراقی هستم می خواستند به من هم شلیک کنند که با دیدن دست و پای بسته ام فهمیدند ایرانی هستم. به سمت خاک ایران حرکت کردیم. به نزدیک دژ مرزی که رسیدیم باز نیروهای به خیال اینکه من عراقی هستم شروع به شلیک به سمت ما کردند... بچه های همراه فریاد می زدند ما ایرانی هستیم. خدا آن روز خیلی به من رحم کرد که از تشنگی و بعثی های و تیر خودی جان به در بردم. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید