* * * * * محمد سر نترسی داشت. اما خودش تعریف کرد که یک یار همراه مجید شدم و جون به لب برگشتم از بس که کارهای خطرناک می کرد. راست راست روی خاکریز را می رفت اون هم درست وسط روز. انگار که گلوله ها چشم دارن. حالا اگه زود می رفت یا فقط رد می شد باز هم راهی بدهی بود. راست می ایستاد و نگاه می کرد بررسی می‌کرد تا بعداً این دید زدن ها به کارش بیاید. وقتی آدم این حرفها را از محمد اسلامی نسب که خودش یک پا سر به تیغ سپرده بود شنیده باشد می‌فهمد که حاج مجید یعنی چه فرمانده عملیات که باید در سنگر سفت و سختی های بیسیم نشسته باشه و گردان ها رو هدایت کنه خودش نفر اول خط بود دلم میخواد چند تا از این کار حاجی را تعریف کنم و شما هم بنویسید تا همه تاریخ یادش بماند حاج مجید اگر سه تا گردان خط‌شکن داشتیم حتماً با اولین میرفت انگار این مرد آفریده شده بود برای خط مقدم اگر پاش می‌افتاد کماندو هم می‌شد و باز هم میشکند همینطور که شد روی کربلای ۵ اولین گردان که باید عمل میکرد غواص ها بودند لباس غواصی پوشید و زرد به آب که تا نصفه های روز هنوز این لباس تنگ چرمی تنش بود اسباب و آلات جنگ هم با خودش نمی برد. معروف بود بین بچه ها که ها مجید نقشه را با انگشت تشریح میکنه. لااقل یک میله آنتن نمی گرفت دستش. می‌گفتیم یک اسلحه بگیر دستت. میکفت نمیخواد از عراقی ها برمی دارم. حتی یادم تو عملیات والفجر ۸ با مجتبی مینایی یا احمد عبدالله زاده و یا رفاهیت همراه میشن با موتور میرن جایی که عراق شیمیایی میزنه ماسک می زنند یه دونه هم میدن مجید. که اون نمیزنه میگه این جور چیزها به درد من نمیخوره. چفیه را میگیره جلوی دهنش تا وضعیت عادی میشه. جالب اینجاست که فقط حاج مجید این وسط شیمیایی نمیشه. همیشه هم می‌گفت من کمربسته حضرت زهرا هستم مادرم خواب دیده. ما هم باور کرده بودیم. یعنی همین طور هم بود. این همه که توی تیر ترکش وول می خورد توی رگبار و آتیش. با اینهمه عملیات که توی هر کدوم چندین و چند روز قبل و بعدش اون حاضر می‌شد شاید به پنج بار نرسه اینم توی کلش بود یعنی خودش رو سپرده بود به قضا و قدر الهی می گفت گر نگهبان من آن است که من می‌دانم. شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد راست هم میگفت عملیات قدس ۳. از پشت بیسیم میشنیدم که حاج نبی دنبال سپاسی است مرتب داد میزد به بچه های دیگه سفارش می‌کرد تا اینکه گفتم حاجی رفته جلو. باز از جلو تماس گرفتم که بچه ها خط را شکستند و رسیدن به یک مخزن بنزین به حاج مجید بگید چه کار کنیم منفجر کنیم یا نه. آخه حاج مجید مسئول عملیات باید کسب تکلیف می‌کردند هنوز توی جواب اینها مونده بودیم که صدای انفجار پیشرو جهنم. بچه های خط شکن فکر می‌کردند عقب همونجا هم مخزن را دیده بود و خودش منفجرش کرده بود با آرپی جی. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*