💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷آن سال، سال سختي براي خانواده بود. من به تنهايي از عهده همه کارهاي کشاورزي و دامداري بر نمي آمدم. خودم تمام وقت درگير کار کشاورزي بودم، چوپان گله هم به دلايلي سرکار نمي آمد. پسر هايم هم که هر کدام گرفتاري خودشان را داشتند. روزي در خانه بحث مشکلات و دست تنهايي من پيش آمد، ناگهان مرتضي رو به من کرد و گفت: بابا، من کمکت مي کنم، اصلاً نگران نباش. جا خوردم. آن سال مرتضي، سال آخر دبيرستان بود و در فسا زندگي مي کرد و اين امکان نبود که هر روز به روستا بيايد. گفتم: پسرم دَرس شما واجب تر است، شما فعلاً درست را ادامه بده. گفت: من فکر هايم را کردم، مي خواهم کمک دست شما باشم. هرچي اصرار کرديم فايده نداشت. آن سال مدرسه را ترک کرد تا چوپان شود. آن سال به برکت حضور مرتضي در کارها، تمام مشکلات خانواده رفع شد. سال بعد، به مدرسه برگشت و درسش را تمام کرد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید