⭐ یادی از سردار شهید مهدی ظل انوار⭐
🌷دیدم در فکر است و مرتب بچههایش را میبوسد. بهطور غیرمعمول چند بار از من خواست که مراقب خودم و فرزندانمان باشم. دلم به شور افتاده بود و مهـدی با این حرفهایش مرا آتش میزد. گفت: راستی راضیه این شعر را از کجا یاد گرفته!
گفتم: کدام شعر!
گفت: توي راه که میآمدیم، مرتب این شعر را میخواند: بابا آب داد دیگر شعار ما نیست، بابا جون داد، بابا خون داد...
این بار اصلاً دوست نداشتم برود. زیرکانه گفتم: آقا مهـدی، شما هفته پیش قول دادید که این هفته مرا به دعاي کمیل ببرید!
خندید و گفت: خانمم دعاي کمیل مستحبِ، رفتن به جبهه واجب!
خداحافظی کرد و رفت. یکی دو ساعت نگذشته برگشت و شد آب بر آتش. با خنده گفت: قرار شد صبح زود حرکت کنیم. برگشتم تا به قولی که به شما دادم عمل کنم!
بهاتفاق هم رفتیم تا آخرین کنار هم بودنمان همنوا با دعای کمیل باشد.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید