⭐️یادی از سردار شهید محمدرضا ایزدی⭐️
🌷بعد از مراسم چهلم رسول بود که به اتفاق رضا به منطقه رفتیم. با ماشین من را به منطقه شلمچه برد. من چون هر دو پایم قطع بود در ماشین نشستم. چند قدمی روی جاده حاشیه آبگرفتگی شلمچه رفت.نشست دست روی خاکها کشید. ایستاد. به سمت من چرخید. بیمقدمه فریاد زد: محمود... محمود... رسول من را اینجا کشتن... محمود كاكوت اینجا افتاده بود... اینجا خورد...!
با بلندترین صدا ناله میکرد و فریاد میزد: رسولم اینجا افتاده بود... آنکه دوستش داشتی اینجا افتاده بود...
بغض چهلروزهاش شکسته بود.
شاید پنج دقیقه دور خودش میچرخید، پا به زمین میکوبید و با بلندترین صدایش داد میزد تا خالی شود...
بی هیچ حرفی من را به مقر تخریب رساند. گفتم: رضا، مراقب خودت باش مادرت دیگر داغ تو را نمیتواند تحمل کند!
لبخند زد. رو گرفت و رفت.هفته بعد برای شناسایی اش رفتم. جنازه بی سرش را از روی لباس مشکی که هنوز به خاطر رسول به تن داشت شناختم.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید