⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️ 🌹بعد از شهادت پسر بزرگم، دلم طاقت دوری سید رسول را نداشت، می ترسیدم جبهه او را هم از من بگیرد. آن بار که برای گرفتن اجازه برای رفتن به جبهه آمد خیلی جدی گفتم: الهی قبل از اینکه بری جبهه، پات بشکنه! خندید. دیگر چیزی نگفت. چایش را کنارم خورد، خداحافظی کرد و رفت. یک ساعت نگذشته بود که برادرش آمد و گفت: مادر دعایت مستجاب شد! با تعجب گفتم: کدام دعا؟ گفت: مگه دعا نکرده بودی پای سید رسول بشکنه به جبهه نره، با موتور در سه راه دارالرحمه تصادف کرده پایش شکسته! سریع به بیمارستان مسلمین رفتیم. توی اتاق عمل بود. چند پلاتین در استخوان پایش گذاشتند. وقتی دیدمش چشمم پر اشک شد. در آن حال پر دردش برایم خندید. گفت: مادر فکر می کنی این گچ و پلاتین ها من را زمین گیر می کنه، هیچ چیز نمی تواند جلوی من را بگیرد! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید