⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️ 🌹 سید رسول در اتاق نماز می خواند. دختر بزرگم به گمان اینکه نمازسید رسول تمام شده است، یک لیوان چایی برای سید رسول برد. یکی دو دقیقه بعد برگشت. دستش می لرزید. گفت: مامان یه نوری روی صورت سید رسول است! گفتم: اشتباه دیدی، حتماً نور آفتاب از پنجره افتاده، یا نور چراغ بوده! - نه بخدا، خودم دیدم یه نوری دور تا دور سر سید رسول بود! دختر کوچکم گفت: منم ببینم! رفت. برگشت. رنگش مثل گچ سفید شده بود. با هیجان گفت: مامان... مامان... گفتم: چی شده؟ گفت: به قرآن قسم من هم این نور را دور سر رسول دیدم! گفتم: باشه، حالا نمی خواد به کسی بگید. بزارید نمازش را بخواند. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید