🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمد غازی در نماز بودم که کاپشن را روی دوشم انداخت و اصرار کرد که مال تو خداییش فقط به دلم گذشته بود که ای کاش از این کاپشنهای کره ای که تازه مُد شده است ،من هم داشته باشم و این برای نوجوانی من امری طبیعی بود .وقتی سید شمس الدین به خانه آمد ،درست همان جور کاپشنی به تن داشت و همان طور که گفتم در حالی که من در نماز بودم آن را روی دوشم انداخت به این معنی که مال تو بعد از نماز کاپشن را برداشتم و گفتم نه راستش من هوس چنین کاپشنی کرده بودم اما هم اینجا سرد است و تو بهش نیاز داری و هم در مسیر رفت و آمدی خلاصه هرچه اصرار کرد نپذیرفتم و جالب این جاست که من فقط به دلم گذر کرده بود ولی او انگار که ضمیر مرا خوانده باشد اصرار داشت که کاپشن را به من بدهد در نهایت این که قبول نکردم گفت پس من یک کاپشن برایت میآورم و قولش قول .بود دل رحم بود اساسی و این جور بود که من به یک آرزوی جوانانه و یک کاپشن کره ای نو رسیدم. شمس الدین عزیز طوری بود که با اعمالش ما را نصیحت میکرد. هیچگاه صراحتی در امر و نهی نداشت. با آن که اگر چیزی هم میگفت ما از او قبول میکردیم؛ با این حال به مصداق حدیث حضرت صادق (ع) : كونوا دعاه الناس بغير السنتكم واقعاً شمس الدین با رفتارش آدم را نصیحت میکرد و این بود که ما او را الگوی خود در زندگی میدانستیم و حتی بسیاری از دوستانش و آشنایان که صحبت میکنند به این نکته صراحت دارند که شمس الدین برای ما الگو بود. همچنین از روحیات متفاوت او میگویند که ما هم خود شاهدش بودیم؛ برای نمونه در آموزش نظامی جدی بود و سختگیر ولی در برخوردهای غیر آن شوخ طبع و شیرین و برای ما هیچ از برادری کم نمیگذاشت شمس برای ما چنان عزیز و دوست داشتنی بود که هر سال سالگردش را میگیریم سالهای اول در سالروز شهادتش مجلس یادبود میگرفتیم و در سالهای اخیر در روز تاسوعا و در منزل این کار را میکنیم تا عطر یاد شمس الدین همچنان در خانه ی ما جاری باشد‌ .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*