🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمدیوسف غلامی هنوز تیپ امام سجاد و لشکر فجر شکل نگرفته بود و محل خدمت کرامت کردستان بود مرخصی که اومد، ازش پرسیدم: _کرامت تو کردستان چیکار میکنید؟ خندید و گفت: _خدمت دیگه بسیجی چیکار میکنه؟ جبهه هست و جنگ.... _میدونم میگم مسئولیتت اونجا هم آموزش میدی؟ - یوسف جان فعلاً شما بیا یه کم برق کشی و کارهای مربوط به برق رو به من یاد بده اونجا لازمم میشه و به دردم میخوره . _باشه بذار سر فرصت بهت یاد میدم یعنی اونجا برق کشی دارید؟ خندید و گفت: _اونجا این قدر کار زیاد هست .از جان پناه درست کردن تا برق کشی و کارهای دیگه.... کرامت عادت نداشت از سختی های جبهه و جنگ بگه .بعدها که سرهنگ محمد علی کدخدایی رو دیدم بهش گفتم: _آقای کدخدایی وضعیت کردستان چه طوره؟ اونجا چه کارهایی می کردید؟ دوست دارم از شرایط کردستان برام بگید -- آقای غلامی ما که با آقاکرامت با هم بودیم. _نه ایشون اصلاً از شرایط اونجا چیزی نمیگه - آقاکرامت بیشتر از همه اونجا سختی میکشید تو اون برفها و سرما کلنگ میزد و جان پناه برای رزمنده ها درست میکرد. آقای غلامی ما چهارتا پتو چهار لا میکردیم و میپیچیدیم به خودمون و با قاطر مهمات می بردیم. - ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*