💠در مقر ۳۵کیلومتری اهواز خرمشهر بودیم.نیمه شب می خواستم تمرین جهت یابی کنم. از مقر فاصله گرفتم. از پشت خاکریزی صدایی می آمد. رفتم به آن سمت. عبدالعلی در سجده بود. اشک می ریخت و شانه هایش می لرزید. گفت خدایا من چقدر باید بی لیاقت باشم که پرپر شدن همشهری هایم را ببینم. خدایا اگر من لیاقت ندارم, فرماندهی سپاه و فرماندهی گروهان را از من بگیر... عبدالعلی نکوئی 🌹🌱🌹🌱🌹 ڪانــــالـــ_گلزارﺷﻬـــﺪاے_ﺷﻴــﺮاﺯ https://eitaa.com/shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓﺷﻬﺪاﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ