💠"آن جوانی که مقابل قبرم نشسته" 💐در روزهای اول ازدواج، همسرم ماجرای عجیبی را که برای یکی از دوستان نزدیکش اتفاق افتاده بود، برایم این چنین نقل کرد: «یکی از دوستانم را که قبلاً با هم همکلاس بودیم و مدتی از او بی خبر بودم در روز جمعه ای در محل برگزاری نماز جمعه شیراز ملاقات کردم. چون تا حدودی در جریان مشکلاتش در خصوص ازدواجش بودم از او در این باره سؤال کردم که با چشم گریان ماجرا را این چنین برایم توضیح داد: از سوی خانواده تحت فشار قرار گرفتم تا علیرغم میل باطنی ام از بین چند خواستگاری که داشتم یکی را انتخاب کنم از آنها اجازه گرفتم که ابتدا به زیارت امام ضا مشرف بشوم و بعداً تصمیم بگیرم. 1⃣ روز اول که به پابوس آقا مشرف شدم خیلی بیتابی کردم و از آقا امام رضا تقاضای یاری کردم. 🌙 همان شب بود که خواب دیدم در گلزار شهدای شهر شیراز بالای سر مزار شهیدی به نام سید کوچک موسوی ایستاده ام در خواب احساس کردم که سوم یا چهارم شعبان است و ندایی به من میگفت که آن جوانی که مقابل قبر شهید نشسته همان فرد مورد نظر برای ازدواج با شماست. ✅از سفر که برگشتم چون ماه رجب بود و من هم برای بیرون رفتن از منزل معذب بودم صبر کردم تا سوم شعبان میلاد امام حسین فرار رسید. آن وقت به همین مناسبت به گلزار شهدا رفتم و بعد از ساعت ها جست وجو، قبر شهید را پیدا کردم. برایم خیلی عجیب بود، همه چیز مثل خوابی بود که دیده بودم و جوانی هم آنجا نشسته بود. برای اینکه مطمئن شوم از او سؤال کردم ساعت چند است؟ وقتی خواست جواب بدهد. چهره اش را دیدم خودش بود در فکر بودم که این ماجرا چطور ادامه پیدا خواهد کرد که ناگهان خانمی دستش را روی شانه ام گذاشت و بعد از سلام و احوالپرسی از مجرد بودنم سؤال کرد و هنگامی که مطمئن شد مجرد هستم آدرس گرفت تا برای پسرش همان جوان به خواستگاری بیاید. من هم آدرس دادم و چند روز بعد آمدند و بدون هیچ مشکلی ازدواج کردیم. 💠🌷💠🌷💠🌷💠 📎منبع:کتاب ما زنده ایم ( حکایت های شگفت انگیز از زنده بودن شهدا ) 📝 راوی:سید محمد بنی 🌙⭐️🌙💫⭐️🌙 🌷🎍🌷🎍🌷 ᨖᨖᨖᨖᨖ❥ᨖᨖᨖᨖ  @golzreshd  ᨖᨖᨖᨖᨖ❥ᨖᨖᨖᨖ