🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀
#مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم
#سیدمیلادمصطفوی
قسمت 8⃣6⃣1⃣
اما اوج وفاداری سيد به مولايش اين بود که پيکرش بعد از مراسم محرم آمد تا عزاداری محرم به خاطر سيد ميلاد تحت الشعاع قرار نگيرد.تو اون چند روز، از همهی کشور برای ما مهمان آمد. صبر پدر خيلی تحسينبرانگيز بود. حتی سردار فرجی گفت:
« برای من سخت بود که بيام خبر شهادت رو بدم. اما صبر و استقامت خانواده رو که ديدم روحيه گرفتم. »
وقتی خبر شهادت سيد ميلاد رو گفتم، پدرش حرف زيبائی زد و گفت:
« سيد ميلاد مهمان عمهاش شده. مونده پيش عمهاش. خودش هم دوست داشت گمنام بمونه. با من كه سرويس میاومد، تو هر مسير، شهيد گمنام میديد، میرفت سر مزارش و فاتحه میداد. »
بالاخره زنگ زدند و بازگشت پيکر رو تائيد کردند. دو نفر از دوستان رفتند تهران و از روی زيرپوش و استيل بدن سيد شناسائیاش کردند...
يک روز توی کوچه عمه را ديدم. مادر شهيد رحيمی که ميلاد او راعمه صدا ميزد. با گريه و نگاه مادرانه و مظلومش با زبان ترکی برايمان با اشک تعريف کرد:
« شب در عالم خواب ديدم پدر بزرگ آقا سيد ميلاد که از افراد اهل نفَس شهر بودند به خوابم آمد و دو جعبه انار خيلی درشت و شيرين برايم آورد و در خواب به من گفت سيد ميلاد شهيد شده... »
ايشان گفتند:
« از خواب پريدم. حالم خيلی بد بود تا صبح گريه کردم. صبح چادرم رو پوشيدم و رفتم سمت مسجد. بيقرار بودم میترسيدم به کسی چيزی بگويم. دم در مسجد چند تا از دوستای سيد رو ديدم. اومدن طرفم و گفتن عمه جان چيزيشدهزدمزير گريهپيش اونا گفتم همچين خوابی ديدم. يه دفعه اونا هم گريه کردن گفتن عمه حقيقتش سيد شهيد شده ولی چون پيکرش افتاده دست داعشيان لعنتی پيش پدرش و مردم شهر فعلا چيزی نگفتيم. يازهرا علیهاالسلام. اون لحظهها نمیدونستم شبه يا روزه. گريه امان نمیداد. »
عمه گفت:
« در همين صحبتها بوديم که ديديم پدر آقا سيد اومد از پيش ما رد شد. داشت میرفت سر مزار همسرش. ما سريع اشکمون رو پاک کرديم تا ايشان چيزی متوجه نشه. »
خبر افتادن پيکر مطهر سيد در دست داعشيان لعنت شده رو کسی جرات نمیکرد به ايشان بگه تا يواشيواش توسط بزرگان شهر به ايشان گفته شد...
🎤 راویان: خانواده و جمعی از دوستان
⬅️ ادامه دارد....