. به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی *بیرون مدینه، خسته رسید به یه پیرمرد گفت آقا چند روزه تو راهم گرسنمِه، نانی دارید؟ آقا گفت این سفرۀ منه پهن کنم امّا به کارت نمی یاد، نشست نون و ... عشقُ نگاه کن، گفت :چه جور این نونُ می خوری؟ گفت غذایِ من اینه یه ذره صبر بکنی چند قدم راه برو ، برو مدینه ، فلان کوچه درِ خونه بازِ، نه ازت سئوال می کنن کی ای ؟ نه کار دارن چی تنتِ، بشین سرِ سفره غذا بخور، اومد آدرسُ دید در بازِ، اومد سرِ سفره نشست، غذاشُ که خورد، شروع کرد یواش یواش تو یه بقچه غذا جمع کردن، آقا فرمود: چه کار می کنی؟ گفت: راستش داشتم می اومدم یه پیرمردی راهِ خونه رو به من نشون داد، آقا گفت: اینجا همیشه سفره بازِ هر موقع می خوای بیا، غذا کجا می بری گفت داشتم می اومدم بیرون مدینه یه پیرمردی دیدم نونشُ هر کاری کردم نشکست، شروع کردگریه کردن، گفت: سائل اون پیرمرد رو نمی شناختی؟ گفت:نه ، گفت :صاحب این سفره بابام امیرالمؤمنینِ دلم هوای نجف کرده یا علی مولا یعنی دوباره زنده ایم مقابل ایوان طلات صدا بزنیم: السلامُ علیکَ یا امینَ اللهِ فی ارضه *میزاشت همه کاروان ها برن،چند روز بعد می فرمود هر چی شتر دارم آماده کنین، از مدینه بیرون می زد خودش پایِ برهنه، هر کسی تو راه مونده بود، امام حسن به دادش می رسید، لذا تاریخ می نویسه بزرگترین کاروان بود وقتی می رسید مکّه، شب پانزدهمِ ما هم جا موندیم، خیلیا امشب ، شبِ اولشونِ،تو روضه نشستن، یا امام حسن! ..* *یه وقت از تو خرابه صدا بلند شد،تَفَضل یابنَ رسول الله .. از اسب پیاده شد وارد خرابه شد یه عده جزامی سرِ سفره نشستن، آقا بفرما، سرِ سفرشون نشست، باهاشون غذا خورد .. فرمود دعوتتونُ قبول کردم ، دعوتمو رد نکنین .. یه روز مدینه، قدم رو چشمام بزارین، مدتی گذشت امام مجتبی فرمود امروز مهمون دارم خودش با دستِ خودش سفره پهن کرد وقتی در باز شد دیدن جزامی های مدینه وارد شدن ، هممون بگیم یا امام حسن! خیال کن که منم یک جزامی ام آقا نیازمند نگاه و سلامی ام آقا چقدر مثل علی از زمانه رنجیدی سلام داده، جواب سلام نشنیدی! امامِ برهۀ تزویرهای بسیاری به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری کریم شهر مدینه! غریب افتادم به جانِ مادرت آقا برس به فریادم خودت غریبی و با دردم آشنا هستی رفیق واقعیِ روزهای بی دستی فسم به حرمت این ماه حق نگاهی کن به دست خالی این مستحق نگاهی کن بگیر دست مرا، دست بسته ام آقا ضرر زدم به خودم ورشکسته ام آقا دل از حساب قنوت تو سود می گیرد دعای دست رحیمت چه زود می گیرد برای مدح تو گویند شعر احساسی به واژه های « در »و« میخ »و« کوچه » حساسی چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه؟! بگیر دست مرا با خودت ببر کوچه.. چه شد که بغض گلوگیر گوشه گیرت کرد کدام حادثه اینگونه زود پیرت کرد چگونه این همه غم در دل شما جا شد بگو که عاقبت آن گوشواره پیدا شد؟ ــــــــــــــــــ علیه_السلام .