#چندخاطره
🔸
چند بُرش از زندگی شهید سعید شاهدی
🌼
#از_نوجوانی|بعد از انقلاب،
شبهای جمعه رادیو دعای کمیل پخش میکرد. من و سعید با هم مینشستیم و گوش میکردیم.
اون موقع ۱۰، ۱۱ ساله بود، اما از اول تا آخر دعا، هقهق گریه میکرد.
🌼
#امربهمعروف|خیلی امر به معروف میکرد و از هیچی نمیترسید.
چندین بار هم بخاطر امر به معروفهاش ریختند سرش؛ خونین و مالین اومد خونه. همسرش میگفت:
آخر سر، جونت رو پای امر به معروف میدی. سعید هم جواب میداد:
چند سال پایِ جبهه و جنگ، جونم رو گذاشتم، خدا قبول نکرد؛ اگر حالا با یه امر به معروف میخواد طوری بشه، خب بشه.
🌼
#تکلیفگرا|پدرش میگفت:
مردم که با یکی دو بار گفتنِ شما درست نمیشن. سعید هم جواب میداد:
امام فرموده شما تکلیفتون رو انجام بدین و دنبال نتیجه نباشیدن؛ اینهمه مجروح و شهید و اسیر دادیم؛ نمیتونیم بیتفاوت باشیم.
🌼
#بیتالمال|روی بیتالمال خیلی حساس بود. تا میدید کسی از اتومبیل یا وسایل بیتالمال استفاده میکنه، سریع میگفت:
خوب شد امام(ره) اومد تا شما هم ماشیندار و خونهدار بشین؛ وگرنه بدبخت بیچاره بودید!
🌼
#تلفن|وقتی برا تفحص توی منطقه بود، به خانومش میگفت:
تو زیاد بهم زنگ بزن. همسرش میپرسید:
خب اونجا که تلفن هست،تو چرا زنگ نمیزنی؟ سعید هم جواب میداد:
تلفن اینجا از بیتالماله، من نمیتونم زنگ بزنم باهاش.
🌼
#عروج|
روزی که شهید شد، روزه بود. برا اینکه کسی نفهمه، موقع صبحونه دراز کشید تا فکر کنن خوابیده. تفحص که شروع شد،
توی مسیر زیارت عاشورا میخوند و اشک میریخت. و دقایقی بعد با انفجار مین آسمونی شد.
#شهــــــدآء
@gsalambarshohada