هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ زنگ در خانه را زدم و انگار همه پشت در منتظر ما بودند. در باز شد و من با دستم به ورود رامش و آوا اشاره کردم. همان جا بود که رامش سمتم چرخید و با گریه گفت : _تو که تا اینجا منو آوردی.... مطمئن باش که مُزد این خوش خدمتی ات رو می گیری.... پس لااقل نرو.... انتظار هر حرفی را داشتم جز این کلمه ی آخری که گفت؛ نرو! و اشکانش سرازیر شد. _بابا منو می کشه.... منو همین جوری دستش نسپار. نفس پُری کشیدم و دستم را سمت راهی که از سنگ فرش های حياط که میان محوطه چمن کاری شده ی آن می گذشت، دراز کردم. _خیلی خب... بفرمایید حالا. به راه افتاد. آوا هم دوشادوشش آمد و دلداری اش داد. آن همه گریه برایم معنا نداشت! چقدر مگر از عمو می ترسید؟! خاله کوکب کنار در ورودی خانه منتظرمان بود که با دیدن رامش، سمتش دوید. _عزیزم.... چکار کردی تو؟!... می دونی از دیشب تا الان چقدر همه ی ما رو نگران کردی؟!.... حتی رادمهر هم تموم دیشب اینجا بود. و رامش خودش را در آغوش خاله انداخت و گریست. طولی نکشید که زن عمو و مرد جوانی که احتمالا همان رادمهر پسر عموی من و باران بود، جلوی در ظاهر شدند. و کمی بعد خود عمو.... دیدن عمو برای اولین بار برایم کافی بود تا تمام خاطرات و زجرهای گذشته در ذهنم تداعی شود. با خشمی که بی اختیار، از دیدن عمو بر وجودم غلبه کرده بود، پنجه هایم بی دلیل، مشت شد. خاطرات پشت سر هم داشت رخ می کشید به ظهور جلوی چشمانم. اما.... با فریادی که عمو کشید، خاطره ها مقابل نگاهم، همچون خاکستری که در هوا پخش می شود، محو و ناپدید شد! _برید کنار ببینم .... نگاه توبیخانه ی زن عمو.... اخم های محکم رادمهر.... و حتی نیش و کنایه های خاله کوکب کم بود که عمو با قدم هایی محکم و جدی سمت رامش آمد. عصبانیتش آنقدر زیاد بود که دلم لحظه ای به حال رامش سوخت! خاله کوکب رامش را از آغوشش جدا کرد و فوری گفت : _ببخشیدش آقا.... خودش می دونه اشتباه کرده. رامش سر به زیر مقابل پدرش ایستاده بود. _ببخشی.... و هنوز حرف دالِ ببخشید از زبانش اَدا نشده، چنان سیلی از عمو خورد که پرت شد روی زمین. هیچ کسی حرفی نزد. حتی رادمهر، برادر رامش هم یک قدم جلو نیامد. و عمو باز با دو قدم کوتاه بالای سر رامش ایستاد. _خب.... چی شد؟!.... زبون درازت رو تکون بده ببینم چی داری بهم بگی؟! ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............