〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ چشم‌هام و روی هم فشار می‌دادم و می‌گفتم: _تروخدا بزار پنج دقیقه دیگه بخوابم! -پاشو ببینم مثلا من خونتون هستما! _تو کی هستی؟ لگدی که به پهلوم خورد باعث شد تو خودم جمع بشم: _آییی...ماماننن...یکی از طایفه‌ی چنگیزخان مغول حمله کرده! -مغول‌ها یه نفری حمله نمی‌کنن، بلند شو یکم درس بخونیم تا من اینجام. بلند شدم و بالشتمو بغل گرفتم. چشم‌هام و به زور باز کردم و بالشت و نشونه گرفتم روی صورت شبنم و پرت کردم. _ایول! خورد به هدف. نشونه گیری رو می‌بینی؟ حرف نداره. دستش و گرفت به دماغش و صورتش رو جمع کرد. _آخی... عمل لازم شد! -خیلی حرف می‌زنی می‌دونی؟ خودت‌ می‌دونی من دماغم و چقدر دوست دارم! خنده‌ای کردم و گفتم: _باشه حالا گریه نکن منم دماغم و دوست دارم. به کس کسونش نمی‌دم به همه کسونش نمی‌دم. مامان صداش از توی سالن بلند شد: -خجالت بکشید، ما همسن و سال شما بودیم دو تا بچه تروخشک می‌کردیم؛ اونوقت شما وایسادین دارین درمورد علاقه به دماغاتون حرف می‌زنید؟ _مامان من نشستم، شبنم وایساده. -خاله؟ دخترت دیشب تو آب‌ نمک خوابیده؟! کشیده و پرحرص گفتم: _عزیزدلم! نمک و از من می‌گیرن، کجایی؟ -باشه نمکدون بلند شو خسته شدم انقدر باهات سروکله زدم. ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/hadis_eshghe ☁️💖☁️💖☁️💖☁️