〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ -خیلی خوبی! روز عقد کله‌قند و کوبوندی تو سرم! با فکر کردن به اون اتفاق، خنده‌ی بلندی کردم، جوری‌که شبنم هم که با اعتراض این حرف و به من زده بود، با خنده‌های من، به خنده افتاد! نگاهم به ساعت اتاق خشک شد. _وای! مخم و به کار گرفتی دیرم شد! زیرلب غرغر می‌کردم و لباسام و می‌پوشیدم. درد زانوم رو فراموش کرده بودم و تندتند از این‌طرف اتاق به اون‌طرف اتاق درحال جنب و جوش بودم. _شبنم... من تا ساعت هفت و هشت توی آتلیه‌ام! به مامان و بابا بگو نگران نباشن، خودمم برمی‌گردم. -دیگه چی؟ _دیگه همینا، قربون زنداداش گلم! یاد زانوی دردمندم افتادم و بلافاصله گفتم: _شبنم راستی! به ایلیا بگو من و برسونه، من با این پا نمی‌تونم برم... -در دیزی بازه، حیای تو کو؟ _چندسال پیش جاش گذاشتم توی مدرسه -چی و؟ _حیام و دیگه! -مسخره. ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/hadis_eshghe ☁️💖☁️💖☁️💖☁️