〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_164
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
تا از در آتلیه رفتم تو، انگار منتظر وایساده بود مچم و بگیره!
-یکم دیرتر تشریف فرما میشدین؟
امروز از قیافهی زهرماری و حرف زدن مهیار معلومه که اعصابش حسابی مگسیه و من قصد دارم بیشتر مگسیش کنم!
دوباره دست و پام و گم میکنم و سلام میدم بهش، بعد از اینکه جواب سلامم و میده منتظر اینه که ببینه برای دیر کردنم چه توجیهی دارم!
نگاهی به دستم که از ساعت مچی خالیه میکنم و با چشم اشاره میکنم به جای خالی ساعت مچی!
_ساعت دستم نبود!
با اخمای گره خورده میگه:
-اینم شد دلیل؟ شما گوشی نداری؟
از سوتی که دادم لب میگزم و میگم:
_اصلا مگه دیر کردم؟
از شدت تعجب ابروهاش بالا میپره! زیرلب چیزی بهم میگه که نمیفهمم و بعد هم راهش و میگیره و میره تو اتاقش!
باریکلا برو به کارهای بدت فکر کن. همش وایسادی مچ من و بگیری! خدا مچت و بگیره... خدا انگورت کنه!
از حرفایی که تو دلم بهش میزدم خندم میگیره، میرم سراغ کارای خودم.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️